آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

سفر به کیش

دختر شیرین تر از عسلم. نازگلم ،10دی من و خاله المیرات از سهمیه شهرداریمون استفاده کردیم و یه سفر بامامان بابامون و شما و بابات رفتیم کیش. که اگه اذیتها و شیطونیهای شما رو کنار بذاریم حسابی خوش گذشت و هواش خیلی عالی بود و کیش از وقتی که من چند سال پیش رفته بودم خیلی قشنگ تر و بهتر  و سر سبز ترشده بود .آرامشش بی نظیر بودو خستگی از تن آدم بیرون میرفت . از همه بهتر پاساژ گردیاش بود که البته چیز خاصی هم نداشت ولی میدونی که خانومها عشق پاساژ گردی دارن. و با پاساژگردی حسابی خودمون رو خسته کردیم. عزیز مامان به شما هم حسابی خوش گذشت و فضای باز و بزرگ هتل فلامینگو حسابی تو رو به ذوق میاورد و بازی میکردی .مامان فدات شه که همیشه تو آپارت...
24 دی 1393

2 دی روز اولین خونگیری برای چکاپ فرشته کوچولو

سلام عروسک ناز مامان عزیز مامان 2 دی که تعطیل رسمی بود رفتیم بیمارستان پارس برای خونگیری تا چکاپ 18 ماهگیتو انجام بدیم بابا امید شمارو برد داخل و من جرات نکردم و از ناراحتی اون پشت گریه میکردم . خدارو شکر خوب ازت خون گرفتن و زیاد گریه نکردی و بابات میگفت اولش اصلا متوجه نشدی که سوزن تو دستت رفته . مامان فدات شه دلم برات کباب شد .چقدر برات اشک ریختم عزیز دلم. بعد نوبت تست ادرار رسید که باید کیسه ادرار بهت وصل میکردیم که چی کشیدیم . یه جایگاه اونجا داشت و اونجا خوابوندمت و یه خانم پرستار مهربونی برات وصلش کرد و ما منتظر که شما دستشویی کنی یه جاهم که بند نمیشدی مدام میخواستی راه بری و بغلت کنم کلی هم بهت مایعات دادم که بر...
8 دی 1393

پایان 17 ماهگی و ورود به 18 ماهگی- یلدا93

هندونه شیرین و بی مانندم   ماهگیت   مبارک     تحفه آسمونی من یلدا مبارک       امسال شب یلدا با خانواده هامون نبودیم و بنابراین با خاله و داییت این شب زیبا رو خونه ما با حضور شیرین تو جاودانه کردیم و جای مامان و بابا هامون خالی حسابی به ما و شکمامون خوش گذشت. شما مثل همیشه عاشق شلوغی کلی کیف کردی و بازی کردی و چرخیدی تو عکس زیر خالت تو رو نشون رو دسته مبل و رو اون آهنگ گوش دادی و رقصیدی .از اون موقع به یاد اون شب مدام میری رو دسته مبل میشینی وحتی بدون آهنگ هم میشینی و میخندی. عاشق رقصی حتی این ش...
3 دی 1393

ماهی که گذشت و پیشرفتهای فرشته نازم

عزیز دلم ، یکی یه دونه قلبم ، این روزها خیلی فرصت نمیکنم وبلاگتو به روز کنم از بس که هزار ماشالله شیطون و وابسته شدی و یه لحظه نمیتونم غفلت کنم حتی نمیتونیم به گوشیم نگاه کنم یا با تلفن با کسی صحبت کنم . سریع مو بایل یا تلفن رو از دستم میگیری و تو سرامیک پرت میکنی . یعنی فقط به من توجه کن . به خاطر همین سعی میکنم تمام ساعاتی رو که باهاتم جبران کنم و تا جایی که امکان داره تلافی ساعات مهدت رو بکنم . حسابی به من سنجاقی ومدام تو بغلم داری شیر میخوری و یه لحظه از من کنده شی .گریه میکنی و بهانه میگیری.از لحظه ای که میام از مهد میگیرمت اجازه نمیدی سوار ماشین شیم . خودت رو، رو بغلم به یه طرف کج میخوابونی یعنی همینطورکه داری راه میری بهم ش...
1 آذر 1393

سفر به نمک آبرود خونه بابا محمد

عزیز دلم اواخر آبان ماه با اصرار من ،بابات 5 شنبه رو مرخصی گرفت و رفتیم نمک آبرود خونه مامان و باباشون . چقدر خوش گذشت به خصوص که تو دختر خوبی بودی و مثل زمان عروسی عمو هانیت اذیتم نکردی و با همه خوب بودی و بازی میکردی. به به چه هوایی بود و کلی خوش گذروندیم 5 شنبه شب هم  عمو هانیت مارو به خونشون دعوت کرد و  کلی اونجا خوش گذروندیم . خونشونو که خریده بودند تو شهسوار بود و خونه مرتب و تمیزی بود به خصوص که همه اثاثیه که جهیزیه بود نو نوار بود و مرتب و آدم کلی کیف میکرد. ایشالله خوشبخت بشن. حالا یه چند تا عکس با توضیحات عزیزکم: خونه بابا محمد و تلفن حرف زدن شما: قربونت برم که گوش رو برعکس گرفتی و همونطوری با زبون ...
1 آذر 1393

پایان 16 ماهگی و ورود به 17 ماهگی

عزیزترینم   فرشته نازنینم   شکلات شیرینم   ماهگیت مبارک   عزیز دل مامان زبای من تو پایان دومین ماه پاییز 16 ماهه شدی و قدم گذاشتی تو 17 ماهگی تو این ماههی که گذشت بزرگ شدن ملموس و شیرین تر از هر شیرینی. عزیز دلم: دلم میخواد تمام زیبایی هایی بزرگ شدن رو و تغییرات دوست داشتنیت رو برای ابد تو ذهنم داشته باشم . آخ که چقدر شیرینی تو پاستیل خوشمزه من!   عزیز ترینم عاشقتم   خدای نازنینم هزاران بار شکر   ...
1 آذر 1393

دندون سیزدهم و چهاردهم فرشته کوچولو خوش اومدید

فرشته کوچولوی ما دردونه خونه ما عزیز ترینم : رویش دندونهای آسیابت مبارک   عزیزم باز هم با تاخیر جوونه زدن دندونهاتو بهت تبریک میگم بذار به حساب تنبلی مامانتو و شیطونیای خودت که هیچ وقتی برای من نمیذاره. روز 17آبان دندونهای آسیاب کوچولوی پایین دو طرف چپ و راست لثت( بغل دندونهای نیشت(که هنوز جوونه نزده)) جوونه زدن و خودنمایی کردن و الان که باتاخیر برات مینویسم حسابی بالا اومدن و خیلی هم خوشگلن. عزیز ترینم مبارکت باشه مادر ...
1 آذر 1393

عروسی عمو هانی

20 مهر عروسی عمو هانی شما بود  این عروسی اولین جشن عروسی بود که شرکت کردی   بعد از یه درگیری یه ماهه برای بهبودی چشم شما و ما (آخ که چه روزهای بدی بود و دست مامان ماری درد نکنه که نزدیک به یه ماه خونه زندگی و بابام رو ول کرد واز شما حسابی مراقبت کرد) بابام اومد دنبال ما و من و شما و مامان ماری رفتیم رشت و از اونجا رفتیم عروسی و شما تو راه رشت به چالوس با اینکه خوب خوابیدی اما چون عروسی شب بود حسابی خوابت میومدو مدام بد قلقی میکردی اما بعضی وقتها با صدای موزیک دست میزدی و میرقصیدی یه نیم ساعتی هم مامان ماری خوابوندت .بعد شام مامان ماری اینا رفتن رشت و سختیهای من شروع شد و شما مدام یا به من آویزون بودی و بغل هیچ کس نمی...
8 آبان 1393

بیماری ویروسی چشم مسری

عزیز دلم برات تو پستهای قبلی با عجله و غلط غلوط نوشته بودم که چشم راستت عفونت کرده بود . آخ که چه کشیدم مثل همه مریضیهای دیگه که دل هر مادری ریش ریش میشه دل من هم داغون بود. دقیقا 31 شهریور چشمت ورم کردو اشک آلود بود و من هم فکر کردم که مثل همه عفونتهای ساده چشم که هر نوزادی میگیره زودی خوب میشی امااین یکی از نوع بدش بود و فرق داشت . چشمت اشک خونی داشت و دیدنش زجر آور بود به خصوص که برای ریختن قطره همکاری نمیکردی. تا دو روز تشخیص بیماری چشم طول کشید و من مدام این دکتر اون دکتر میرفتم تا تشخیص دادند که یه ویروسه که با آبریزش بینی همراهه و واگیر دار هم هست و ممکنه اون چشم سالمت رو هم درگیر کنه سه روز مرخصd گرفتم و با 5 شنبه، جمعه که...
4 آبان 1393