آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

نتیجه آزمایش و نشون دادن به دکتر نریمان

 عزیز دل مامان یادم رفت برات از جواب آزمایشت بگم . وقت نمیکنم که عزیزم ماشالله انقدر شیطون شدی که فقط با عجله و  غلطهای املایی و نا منظم برای فراموش نکردن خاطراتت میام برات مینویسم و میرم به تو کمارات برسم اگه بیدار هم باشی نمیذاری هیچ کاری بکنم حالا چه برسه به وبلاگ گردی و وبلاگ نویسی. دلم برای همه دوستهای نی نی وبلاگی و بچه هاشون و وبهای قشنگشون تنگ شده ولی اگه براشون نظر نذارم همیشه عکسهای نی نی ها  نگاه میکنم تا از حال و روزشون و سلامتیشون با خبر بشم.  آخه عزیزای دل من هستن. امیدوارم با لطفشون و دل مهربونشون منو ببخشن. بوووس برای همشون. جونم برات بگه که عسلکم ، ...
25 دی 1393

دندون پانزدهم و شانزدهم فرشته کوچولوم خوش اومدید

  یکی یه دونه خونمون کیک خامه ای ما دندونای جدیدت  مبارک   عزیز دلم 18 دی ماه  بعد یه مدت بد خوابیات و گرم شدن بدنت دندونهای نیش فک بالات خودنمایی کرد. با اینکه هیچ وقت آب دهن نمیریختی دو هفته قبل سه ، چهار روز آب دهن میرختی که فهمیده بودیم میخواد دندونهای نیشت در بیاد که به هر حال رو نمایی کردن از خودشونو و ما و شما رو خوشحال کردن   مبارکت باشه عزیز دردونم ...
25 دی 1393

سفر به کیش

دختر شیرین تر از عسلم. نازگلم ،10دی من و خاله المیرات از سهمیه شهرداریمون استفاده کردیم و یه سفر بامامان بابامون و شما و بابات رفتیم کیش. که اگه اذیتها و شیطونیهای شما رو کنار بذاریم حسابی خوش گذشت و هواش خیلی عالی بود و کیش از وقتی که من چند سال پیش رفته بودم خیلی قشنگ تر و بهتر  و سر سبز ترشده بود .آرامشش بی نظیر بودو خستگی از تن آدم بیرون میرفت . از همه بهتر پاساژ گردیاش بود که البته چیز خاصی هم نداشت ولی میدونی که خانومها عشق پاساژ گردی دارن. و با پاساژگردی حسابی خودمون رو خسته کردیم. عزیز مامان به شما هم حسابی خوش گذشت و فضای باز و بزرگ هتل فلامینگو حسابی تو رو به ذوق میاورد و بازی میکردی .مامان فدات شه که همیشه تو آپارت...
24 دی 1393

2 دی روز اولین خونگیری برای چکاپ فرشته کوچولو

سلام عروسک ناز مامان عزیز مامان 2 دی که تعطیل رسمی بود رفتیم بیمارستان پارس برای خونگیری تا چکاپ 18 ماهگیتو انجام بدیم بابا امید شمارو برد داخل و من جرات نکردم و از ناراحتی اون پشت گریه میکردم . خدارو شکر خوب ازت خون گرفتن و زیاد گریه نکردی و بابات میگفت اولش اصلا متوجه نشدی که سوزن تو دستت رفته . مامان فدات شه دلم برات کباب شد .چقدر برات اشک ریختم عزیز دلم. بعد نوبت تست ادرار رسید که باید کیسه ادرار بهت وصل میکردیم که چی کشیدیم . یه جایگاه اونجا داشت و اونجا خوابوندمت و یه خانم پرستار مهربونی برات وصلش کرد و ما منتظر که شما دستشویی کنی یه جاهم که بند نمیشدی مدام میخواستی راه بری و بغلت کنم کلی هم بهت مایعات دادم که بر...
8 دی 1393

پایان 17 ماهگی و ورود به 18 ماهگی- یلدا93

هندونه شیرین و بی مانندم   ماهگیت   مبارک     تحفه آسمونی من یلدا مبارک       امسال شب یلدا با خانواده هامون نبودیم و بنابراین با خاله و داییت این شب زیبا رو خونه ما با حضور شیرین تو جاودانه کردیم و جای مامان و بابا هامون خالی حسابی به ما و شکمامون خوش گذشت. شما مثل همیشه عاشق شلوغی کلی کیف کردی و بازی کردی و چرخیدی تو عکس زیر خالت تو رو نشون رو دسته مبل و رو اون آهنگ گوش دادی و رقصیدی .از اون موقع به یاد اون شب مدام میری رو دسته مبل میشینی وحتی بدون آهنگ هم میشینی و میخندی. عاشق رقصی حتی این ش...
3 دی 1393
1