آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

دخترم - دلبرکم برای من تو زیباترینی.........

دخترم وجود پر از شادی  و برکت تو منو به شگفتی وا میداره! شگفتم از اینه که خدا چقدر مهربونه که ذره ای از عشق عمیق به فرزند رو در دل مادر قرار داده.و مادر که اینقدر لبریز از عشق و دوست داشتن فرزند خودش است شمه ای از مهربونی خدا رو داره.حالا میفهمم خدا چرا بشر رو آفرید. چون همش لطف و مهربونیه وقتی یه زنی فقط با مادر شدن قلبت آروم میشه و لذت میبری .عزیزم نمیدونستم دوست داشتن کسی و عاشق بودن بدون توقع چه لذت شیرینی داره.خدا  را هزار و  هزاران بار شکر که تورو به من داده........    عزیزم هر روز بزرگتر میشی و شکر که خدا  فرصت تماشای تمام لحظات با تو بودن را به من داده. این لذت عظیم رو تو این دنی...
22 دی 1392

دو هزار......

یه سفر برفی: عزیزم بعد عقد عمو هانی شما ،به خاطر مشغله کاری ، بابات نمیتونست مرخصی بگیره تا بریم پیش مامان و باباش و منتظر تعطیلی آخر هفته بودیم و آخر ماه صفر 5 شنبه تعطیل بود که ما هم 4 شنبه عصر رفتیم نمک آبرود خونه مامان نجمه شما و جاده چالوس با اومدن برف فوق العاده زیبا و خطرناک شده بود و جمعه صبح هم با عمو مجیدت - که میخواست از تهران بره تبریز و کارهای پایان نامه ارشدشو انجام بده- برگشتیم تهران.  مثلا صبح حرکت کردیم که به ترافیک بر نخوریم که  با اینکه برف هم نمیومد  ولی جاده حسابی شلوغ بود و ساعت 5 عصر رسیدیم.هههههههههههههه روز 5 شنبه هم رفتیم منطقه ییلاقی و زیبای دوهزار که برف میومد و خیلی خوش گذشت. ...
14 دی 1392

آرمینا جونم رو زمین میشینه

  شیرینم ، همه امید زندگیم  5 شنبه 5 دی 1392 رو زمین نشستی (5 ماه و 5 روزت بود) مامان کوچکترین پیشرفتی رو از شما میبینه به حدی خوشحال میشه که انگار دنیا رو بهش دادن. البته عزیزم اگه حواست نباشه و زیادی از خود بیخود بشی میوفتی. ولی همین زمان کوتاه هم مامانو خوشحال میکنه. آفرین عزیزم یه بوس گنده رو لپات   خاله المیرا هم برات 2 تا عروسک خرید که دستش درد نکنه. تو عکس پایین بغلت هستن عکس کاملشونو توپستهای بعدی میذارم عسلم. اینم عکسهات که خودتم داشتی کیف میکردی     ...
7 دی 1392

منم روروئکو دوست دارم

عزیزم .خوشگل مامان روروئک نشستی مبارکه . دیشب 3 دی 1392 ساعت 9.5 شب وقتی که از دکتر شما برای چکاپ شما برگشتیم .روروئک نشستی . از اونجایی که خیلی شجاعی،ههههههه،فکر میکردم بترسی ولی از اونجایی که کارهای شما غیر قابل پیشبینیه .کلی ذوق کردی و من و باباتم  اینجوری  عزیزم پات یه یه سانتیمتری به زمین نمیرسید اما تلاش میکردی برسونی و نوک انگشتاتو میرسوندی. با اینکه تنبلی ولی تلاشت قابل ستایش بود. اینم عکس ذوق زده شدنت:  و کلی از آهنگ روروئک کیف کردی و حسابی ذوق کردی و همه جارو آب دهنی کردی و با کلیداش بازی می کردیو میخواستی بخوریشون. ان شالله زودی راه بیفتی و لذت ببری.  اینم عکسهای دیشب...
4 دی 1392

اولین غذاخوردن آرمینا خانم مبارک

شما هم غذا خوردی خوردی هوررررررررررررررررررا   سلام جوجه طلایی مامان . مامان خیلی برات خوشحاله آخه تو هم مثله ما میتونی غذا بخوری چقدر مامان و تو منتظر این لحظه باشکوه خوشمزه بودند بزرگ شدی گلم. از خدا ممنونم که بهم فرصت داد تا این روزو ببینم.     عزیزم امروز 4دی 1392 ساعت 12.43 دقیقه ظهر 2 قاشق فرنی رقیق خوردی نوش جوووووووووووووووونت عزیزم مامان هم برات اولین فرنیتو پخت آردشم خودم درست کردم.       شماهم خوردیو حسابی کیف کردی بعدشم به خواب ناز رفتی   اینم عکسهات دلبرکم.   اینم فرنی شما توظرف غذات گلم: پیش بندتو بستمو تو روروئک نشستیو کلی ...
4 دی 1392

برای پدر مهربونت بابا امید

تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست . . . اما همیشه به جرم پدر بودن باید ایستادگی کند و با وجود همه مشکلات ، به تو لبخند زد تا تو دلگرم شوی . . . که اگر بدانی چه کسی کشتی زندگی را از میان موج های سهمگین روزگار به ساحل آرام رویاهایت رسانده است ؛ ” پدرت “را می پرستیدی ...
1 دی 1392
1