آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

اولین عکس پرسنلی آرمینا جوون مورخ 27/11/1392روز یکشنبه

عزیز دلم ، قشنگ ترینم دیروز ساعت 6 عصر بابا امید اومد و بعدش دایی امید اومد و رفتیم برای پاسپورتت عکس پرسنلی بگیریم ، چون عجله داشتیم مجبور شدیم تو خیابون خودمون بریم ازت یه عکس فوری 6در 4 بگیریم که ازش راضی نبودم بعد از گرفتن عکس پرسنلی بابات گفت دوتا عکس 16 در 13 هم ازت بگیریم یکی رو نشسته و یکی 4 دست و پا گرفتیم که چند روز دیگه آماده میشه .میدونم قشنگ نمیشه آخه عکاسش حرفه ای نبود پشت سر هم عکس نمیگرفت  کهبهترین خنده ات ثبت بشه تازه نذاشت که ما خودمون بهترین عکستو انتخاب کنیم .تو هم از شکلکهایی که ما در میاوردیم یا میخندیدی یا باتعجب نگاهمون میکردی . قیافت خیلی بانمک بود. اینم عکس دیشب که بغل دایی امید آماده بودی بری عکس بگی...
28 بهمن 1392

جوونه زدن دندونهای آرمینا خانم مورخ 28/11/1392 روز دوشنبه

سلام سلام صدتا سلام                                من اومدم با دندونام   بستنی وانیلی مامان ،عروسک قشنگم: رویش اولین دندونات مبارک ایشالله همشون به راحتی وآسودگی جوونه بزنن. و ایشالله همیشه دندونات با خنده هات برق بزنه عزیزم امروز ساعت 10.45دقیقه صبح دستم رو گرفتی و گذاشتی تو دهنت و من چون دستم رو شسته بودم گذاشتم یه گاز بگیری  که دیدم یه تیزی به دستم میخوره روی لثتو لمس کردم دیدم بله یه چیز کوچولوی تیز به انگشتم میخوره رفتم قاشق آوردم...
28 بهمن 1392

خاطرات روز سوم سفر به مشهد و برگشت به تهران 24/11/92

دلبرکم: روز سوم که آخرین روز هم بود تصمیم گرفتیم مثل روز قبل پیش از طلوع آفتاب حرم باشیم که شما چون خسته بودی دیگه از اون خبرها نبود و صبح خوابیدی و ما بعد صبحانه رفتیم حرم و با امام رضا خداحافظی کردیم و کلی دعا کردیم و از خدا هزاران بار تشکر کردم  که دختر خوب و مهربون و سالم و نازی به من داده و من رو لایق مادر شدن دونسته و طعم این لذت رو به من چشونده و هر کسی که آرزوشو داره .خدا به اون هم نظر کنه و مادر بشه .برای تک تک کسایی که میشناسم و نمیشناسم و خصوصا خاله های وبلاگیت  و نی نی هاشونو خانواده هاشون دعا کردم و خداحافظی کردم تا سفر بعدی. این عکس هتل که آماده بودی بریم حرم: اینم عکس شما و بابا امید تو حرم:...
27 بهمن 1392

اولین زیارت آرمینا خانم 22/11/1392لغایت24/11/1392

زائر کوچولوی امام رضا (ع) دختر نازنین و معصومم : زیارتت قبول باشه و ان شاالله ضامن آهو ضامن سلامتی و خوشبختی تو هم باشه . عزیزترینم ، مامان همیشه به خدا توکل کرده و میکنه .ماه آبان 1391که ما تصمیم گرفتیم تا یه فرشته کوچولو داشته باشیم . انگار خدا منتظر بود ما تصمیم بگیرم و اونم اجابت کنه ،آبان  ماه  که تموم شد مژده وجود شما رو از یه تست بی بی چک گرفتیم . با اینکه خدا رو هزار بار شکر بی دغدغه باردار شدم اما همیشه نگران سلامتیت بودم شاید دلیل نگرانیم این بود که  تو همون سال قبل از بارداریم، یکی از همکارام که فکر میکردم بچش سالم بیاد بغلش تو 6 ماهگی بچشو سقط کرد(که همین خانم چند هفته جلوتر از من دوباره باردار شد و الان نی نی...
26 بهمن 1392

ادامه خاطرات سفر مشهد روز دوم مورخ 23/11/92

دختر عزیزم تو پست قبلی تا اونجابرات گفتم که رسیدیم مشهد و رفتیم هتل و بابات یه تخت 2 نفره ویه تخت انفره برای شما گرفت و و تو همین زمان شما خوابت میومد و بهت شیر دادم و خوابیدی و چون تا ساعت 2 عصر که زمان تحویل اتاق بود نیم ساعت مونده بود رفتیم هتل ناهار رو خوردیم و اتاق رو تحویل گرفتیم یه کوچولو استراحت کردیم و رفتیم سمت حرم و نماز مغرب و عشا رو جماعت خوندیمو نوبتی هم زیارت کردیم و بابات شمارو که بیدار شده بودی برد تا دست به ضریح برسونی (آخه روزهای آخر که فهمیدیم بند ناف دور گردنت پیچیده مامان نجمت حسابی نگران شده بود و به بابا امیدگفته بود که  نذر کرده بود که دنیا بیای و بهت 10 هزار تومن بده که بادست خودت بندازی تو ضریح )که ...
26 بهمن 1392

عسلم دیگه همه چیز میتونی بخوری

عزیز ترینم ،شیرین ترینیم : دیروز 19 بهمن 1392 وقت چکاپ ماهیانت بود ساعت 5 با بابا امید رفتیم پیش دکترت شاهین نریمان و شما هم چقدر خانم بودی و همه رو نگاه میکردی و بهشون میخندیدی یه بار داشتی حسابی میخندیدی نگاه کردم ببینم کی تورو میخندونه دیدم یه آقایی نشسته و با موبایلش مشغوله و اصلا نگات نمیکنه .ولی تو همچنان براش میخندیدی .اون لحظه میخواستم حسابی بچلونمت دختر خوش اخلاق و مهربون و خنده روی من عزیزم دیروز دکتر گفت شما همه چیز میتونی بخوری سوپ و آش و حلیم و پوره و نان و مرغ و گوشت و ماست و عدسی و خرما و بیسکوییت مادر و بیسکوییت ساقه طلایی و از میوه ها هم سیب و هندوانه و گلابی میتونی بخوری. البته همه چیز به صورت میکس&n...
20 بهمن 1392

آرمینا جووون و دنده عقبی .........

کیک خامه ای مامان :کلوچه شیرین من :از دیروز مورخ 18/11/92 یعنی 6 ماه و 18 روزگیت سعی میکنی سینه خیز بری و چیزی که روبرت قرار داره و بگیری رو پنجه پات می ایستی و شکمت رو به جای اینکه جلو  هل بدی عقب  هل میدی و یه چند سانتی به عقب کشیده میشی همین طور  سعی میکنی و ولی یه کوچولو دیگه دنده عقب می ری بعد که متوجه میشی از خواستت دور شدی عصبی میشی و غر میزنی  اینجوری: خیلی بامزه میشی و کلی حرص میخوری و دستاتو مشت میکنی وزور میزنی و قرمز میشی.خیلی بامزه حرص میخوری ولی چون تلاشت قابل تقدیره منم اون وسیله رو بهت میدم و خوشحال میشی .  فکر کنم چنئد وقت دیگه راحت تر دنده عقب بری نمیدونم با این دنده عقب رفتنها ی مختصر میتونی 4...
19 بهمن 1392

بالاخره برف پاهای سرد و درخشانش رو زمین تهران گذاشت و نشست

دختر قشنگ مامان الان که دارم برات این پست رو مینویسم از ساعت 5 صبح برف تا الان حسابی میباره و زمین رو سفید کرده تو این چندروزه که برف نوار شمالی رو حسابی پوشونده بود  تهران حسابی سرد بود تا 7 درجه زیر صفر ولی برفها به صورت پراکنده اونم سمت شمال تهران و نواحی کوهستانی می بارید و خیلی زمین رو سفید پوش نمی کرد( تو نوارشمالی کشور سمت نمک آبرود خونه مامان نجمه اینا 1متر و20سانت برف باریده بود که باعث شده بود برقشون قطع بشه و عبور و مرور مختل بشه و مشکلات دیگه ، سمت رشت خونه مامان ماری اینا 80سانتیمتر برف اومده بود که مامانم میگفت تو رشت برق داریم ولی رفت و آمدمشکل شده و امروزم باز شمال برف میباره!) اما امروز صبح که بیدار شدم دیدم ...
15 بهمن 1392

یه پیشرفت خوووووووب

بعللللللللللللللللللللللللللله عروسک مامان شما دیگه  از تاریخ  ١٠/١١/٩٢ تو 6 ماه و ده روزگی مستقل میشینی این اتفاق خوبو امروز برات نوشتم چون میخواستم مطمئن بشم که مثل غلت زدنت نباشه  که یه وقتایی یادت میره ،که دیدم نه این پیشرفتت با غلت زدنت فرق میکنه . میتونی کمرتو نگه داری و صاف بشینی و کمرت عقب میره نگهش میداری .آفرین عروسک ملوس مامان آرزو اینم یه عکس از همون روزت: آخه مامانی همیشه باید دنبال تلفن باشی؟ خب بعللللله باید با خاله  تماس بگیرم بیان پیشرفتمو ببینن یانه ؟ عزیزم این روزا خیلی با نمک شدی و با کارهایی که انجام میدی کلی مارو به وجد میاری و کلی خوشحال میشیم .عزیز...
13 بهمن 1392