آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

چکاپ دکتر نریمان و شروع زرده تخم مرغ

سلام عزیز دل مامان . دیگه بزرگ شدی و خانم شدی امروز رفتیم چکاپ ماهیانه شما و همه چیز خوب بود . وزنت 9.600 گرم قد:70 سانتیمتر دور سر:45 سانتیمتر ماشالله به وزن و قدت دختر قشنگم دکترتون گفتند باید زرده تخم مرغ رو که برای بافت مغز ضروریه شروع کنی و 4 بار در هفته هفته اول یک سوم هفته دوم 2 سوم و هفته سوم نصف و هفته چهارم کامل. ومن امشب مورخ 26/1/93 ساعت 9.5 برات شروع کردم و شما خیلی دوست داشتی و نشد سفارش دکتر رو انجام بدیم و نصف زده رو به شما دادم امروز تو مطب حسابی دلبری کردی و یه نی نی پسر دقیقا هم سن شما بود و وقتی مامانش میخواست لباس بپوشونتش گریه کرد و کنار شما بود و شما هم بغل بابا امید نشسته بودی ...
26 فروردين 1393

شمارش معکوس

 فرشته نازم ، عشق جاودانه من، دختر شیرینم، نفسم : نمیدانم،تورابه اندازه ی نفسم دوست دارم،یانفسم رابه اندازه ی تو؟! نمیدانم، چون تورا دوست دارم نفس میکشم، یانفس میکشم که تورا دوست بدارم؟! نمیدانم، زندگیم تکراردوست داشتن توست، یاتکرار دوست داشتن تو،زندگیم؟! تنهامیدانم : که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگیم رامیسازد، وعشقت ذره ذره ذره ی وجودم را............ دختر دردونه من : تصمیم گرفتن برای داشتن فرزند امری است خطیر ؛ این کار یعنی تصمیم به اینکه قلبتان برای همیشه بیرون از جسمتان به تپش ادامه دهد . عزیز من ما این تصمیم رو گرفتیم و الان تو رو داریم و تو همه چیز مایی حتی فراتر از تپش قلب ،تو خود مایی . ...
26 فروردين 1393

فرشته کوچولوم دندون چهارمت مبارک

  مبارکه ، مبارکه ، مبارک    دختر قشنگم امروز 25/1/93 دندون  از فک بالا سمت راست جوونه زد . مبارکت باشه گلکم. همین الان دیدمش فرشته کوچولوم. تا دیروز خودشو قایم کرده بود ولی امروز خود نمایی کرد.. حالا با 4 تا دندون نیش جلوی لثه میتونی از همه چیز یه گاز کوچولو بگیری . ایشالله همشونو به سلامتی در بیاری فرشته نازم. ...
25 فروردين 1393

اولین سالگرد اولین حس بودن تو

عزیز دل مامان ، فرشته نازم 25 فروردین 92 بود که اولین بار ضربه واضحی به دل مامان آرزو زدی و دنیامون رو غرق شادی کردی اون روز  صبح من اداره بودم تکونهات زیاد بود و مدام پشت سر هم لگد میزدی و من هم به آسمونها میرفتم .بلافاصله به بابا امید پیام دادم و داشت دستگاه atmرو شارژ میکردو گفت بادیدن پیامت سر از پا نمیشناختم. عزیزم روزهای قبل وجودت رو احساس میکردم اما یه جور دیگه اول مثل ترکیدن یه حباب کوچولو تودلم بودو تو این روز تبدیل شد به یک ضربه محکم و واضح و دست رو دلم میذاشتم لگدهات دستم رو جابه جا میکرد. چه روز باشکوهی بود دختر زیباروی من. عزیزم اومدم که این روز به یاد موندنی برای مامان و بابات رو به شما یعنی در واق...
25 فروردين 1393

اولین سرماخوردگی مورخ 17/1/93 و روادید این چند وقت

دختر زیبا روی من ، آرمینای عزیزم:  از چیزی که میترسیدم سرم اومد و با اینکه حسابی مراقبت بودم، شما سرما خوردی. تموم زمستون رو مراقب بودم که این ویروس لعنتی نیاد سراغت و شما هم سرما نخوردی اما خالت این ویروس رو به شما داد . بعد از مسافرت خالت سرما خورد و ما جمعه بعد از سیزده بدر 15 فروردین رفتیم خونش و  با اینکه مراقب بود و بوست نکرد اما از روز یکشنبه 18 فروردین بینیت گرفت و آبریزش داشتی و سرما خوردی . مامان فدات بشه اولین تجربه این مریضیت بود وشب که خوابیده بودی دماغت گرفته بود و فکر کردی کسی راه نفست رو گرفته یکهو دست و پا میزدی و از ترس گریه میکردی .اما از روز بعد یاد گرفتی که بادهنت نفس بکشی. و از دهنت که نفس میکشیدی لب...
24 فروردين 1393

دندون سوم

  فرشته مهربون دندون سومت رو هم برات آورد .   آفرین به شما دخمل شجاع مامان آرزو ، مامان فدای بی زبونیت بشه الهی.عزیزدلم امروز متوجه شدم از بالا دندون سوم شما هم نیش زده.ماشالله به شما دخملی این یکی رو بدون لجبازی در آوردی البته شاید درد داشتی ولی به بروز نمیدادی و مقاومت میکردی. به هرحال امروز 17 /1/93 روز یکشنبه دندون سومت هم خودنمایی کرد .  ایشاالله همشون رو بدون درد و ناراحتی در بیاری و همیشه باهرلبخندی مرواریدات بدرخشه شمش طلای من اینم عکس دو تا دندون بلیت که با هم دراومدن و امروز با هر سختی که بود عکسشونو گرفتم:     ...
17 فروردين 1393

عکس آتلیه دوم آرمینا عسلی و رفتن به مهد برای ثبت نام

عزیز دل مامان ، شمش طلای مامان: عکسهات آماده شد.عزیزم 5 شنبه 22 اسفند 1392 بود که ساعت 5 شما رو بردم آتلیه کاکوش . و روز 27 اسفند به من زنگ زدند که عکسهاآماده است اما موند برای جمعه 15 فروردین 93 یعنی سال بعد گرفتم. به همین راحتی خانم عکاس حواس پرت هم یادش رفته بود عکسهای ادیت شده شما رو هم تو سی دی که به ماداده بود ، بده بنابراین دیروز صبح اول  با بابا امیدت که مرخصی گرفته بود ،رفتیم به مهد فرشته های آسمانی که نزدیک اداره من و شعبه باباته. با اینکه از بهمن ماه همکارم که دختر 2 ساله اش اونجا میره و سفارش کرده بود بازم گفتند که جاندارند خانمی که اونجا بود گفت مدیر مهد روز سه شنبه این هفته میاد .بااون صحبت کنید شاید از 2 ...
17 فروردين 1393

سیزده بدر 93

عزیزم با دوروز تاخیر سیزده بدرت مبارک امسال سیزده بدر اولین سالی بود که با پدر و مادر هامون نبودیم چون ساعت 9 شب 12 فروردین خونه رسیدیم نمی تونستیم بریم شمال و خسته هم بودیم بنابراین صبح 13 به ئر رو استراحت کردیم و بعد از ظهر رفتیم تا رسم ایرانیان رو به جا بیاریم. صبح داییت رفت شهروند دنبال گوشت برای کباب اما شهروند تعطیل بود و هیچ جایی هم گوشت خوب نداشتند من شامی درست کردم و زن داییت ساندویچ مرغ و رفتیم جنت آباد و با خاله المیرات یه جایی جوجه لبنانی و جوجه معمولی و تنقلات خریدیم و تو یه پارک تو جنت آباد سیزده مون رو بدر کردیم و جوجه رو هم رفتیم خونه دایی امیدت کباب زدیم و جای همه رو هم خالی کردیم وخوردیم: بغل خاله جونت تو...
15 فروردين 1393

روز هفتم سفر آنتایا- روز پایانی مورخ 12/1/93

بالاخره 12 فروردین از راه رسید و گردش ما در آنتالیا هم به پایان رسید . خدارو شکر همه چیز خوب و مرتب بود و خوش گذشت .عزیزم صبح باید ساعت٩.٣٥دقیقه تو لابی میبودیم تا با اتوبوس بریم فرودگاه که ساعت 1 به وقت آنتالیا پرواز داشتیم ( اینم بگم که روز قبلش ساعت آنتالیا ساعت 12 نیمه شب یک ساعت به جلو کشیده شدو با این اوصاف اختلاف ساعت آنتالیا  با ایران  یک ساعت شد یعنی آنتالیا یک ساعت از ایران عقب تر بود)موقع رفتن به آنتالیا شماره پروازمون 601 K K بود و موقع برگشت به ایران شماره پرواز ما 602 KKبود و من تو فرودگاه برات یک قرص شیاف تب بر بنابر سفارش دکتر داروخانه که گفت تو ایران پیدا نمیشه خریدم . انشالله هیچ وقت ازش استفاده نکنی گلم. بدو...
15 فروردين 1393