آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

عکس های جامونده طلا خانوم

عزیزم این چند تا عکس از اون ماهیه که نمیتونستم برات عکس بزارم .    درحال فرار از لباس پوشیدن   وقتی که متوجه دوربین میشی با یه حرکت هجومی میخوای دوربین رو از دستم بگیری دکتر مامان آرزو در حال به هم ریختن کشو جلو مبلی و علاقه زیادت به بازی با دستگاه فشار خون اینم یکی از عکسهایی که ساعت 12.5 از اداره میام مهد شما و به شما شیر میدم نفسمی عزیزم. اینم یه عکس هنری تو جاده خلخال بابا امید این چیه ؟ آهان لبه !آخی خیالم راحت شد فکر کردم گل سری ، سنجاقی ،جیزیه..... دست دسی کردن آرمینا جونی یه عکس خوشحال از تربچه نقلی مامان آرزو آرمینا خوشحال...
12 تير 1393

11 ماهگیت مبارک

فرشته کوچولوی ناز من ماهگیت مبارک عزیز دلم با دو روز تاخیر پایان11 ماهگیت و ورود به 12 ماهگیت رو تبریک میگم دختر قشنگ و نازم بابات این تاخیر ازت معذرت میخوام آخه خیلی وقت ندارم این ماهگردت با یه خاطره بد ثبت شد شما از روز چهارشنبه پیش به شدت سرما خوردی سینت چرکی شده و با سرفه دردیکه گلو و سینت میگیره گریه میکنی .روز سه شنبه مامان ماری اومد پیشمون و خدا اونو برامون فرستاد آخه روز بعدش شدید مریض شدی وومنم یه روز بعد تو مریض شدم و سه تا واکسن زدم و  تا امروز که خیلی بهتری مهد نرفتی. هروقت مامان ماری برگرده شما هم میری مهد. مامان فدات بش که اینقدر اذیت شدی روز ماهگردتم یه چند تا شیرینی بزرگ گرفتیم و با خ...
2 تير 1393

مامان و بابا میگی

شیرین زبونم همه هستی من . این روزها اینقدر شیرین و خوردنی شدی که دلم میخواد بخورمت و دوباره بری تو دلم  ولی خوب تماشای زیباییهات عالمی داره که غیر قابل توصیفه . عزیزکم ، همدمم  ، دخترکم از اول اردیبهشت  تعداد اصواتی که به زبون میاری  خیلی زیاد شده و به خصوص ادای صداها رو درمیاری به خصوص که بابا شبها برات شهرهایی مثل اتل متل توتوله یا آواز میخونه و تو هم خوشت میاد و گوش میدی تا خوابت ببره بعضی وقتها سعی میکنی ادای شعر خوندن بابا رو در بیاری . کلا تقلید کردن صداها رو دوست داری به خصوص با بابا امیدت خیلی  ادا در میاری . هر کی سرفه کنه تو هم ادا شو در میاریو بهش نگاه میکنی تا اون تکرار کنه اگه تکرار نکنه اگه س...
27 خرداد 1393

اولین خرابکاری مورخ 23/3/93

آتیش پاره مامان ريال مامان فدات بشه که روز به روز شیطون تر و با نمک تر میشی وارد 11 ماهگی که شدی پیشرفتهات محسوس تر و هرروز کارهای جدید یاد میگیری . اول با باسنت چند قدم میرفتی اما روز به روز حرفه ای تر شدی و اولین خرابکاری بزرگت رو انجام دادی .  روی میز جلو مبلی ظرف سنگین میوه و با چند تا استکان گذاشته بودیم و من تو آشپزخونه بودم و بابات هم چند لحظه رفت تو اتاق شما باباسن خودت رو رسوندی به جلو مبلی ظرف رو انتهای میز گذاشته بودم و شما خودت رو بلند کردی و ظرف رو کشیدی سمت خودت که با صدای بابا که میگفت آرمینا نه ! و پرش به سمتت منم اومدم سمتت که کار از کار گذشت و تو به یه چشم به هم زدن ظرف رو انداختی و بیچاره ظرفو استکان نصف شد و از...
27 خرداد 1393

جشن دندونی آرمینا جوون

سلام عزیزترینم  دخترک عزیزم دلبندم با تاخیر و به اصرار مامان ماری برای برپایی جشن دندونی و اجرای رسومات گیلکی روز 5 شنبه 16 خرداد 93 یه جشن کوچیک خانوادگی تو رشت ،خونه مامان ماری گرفتیم تا این روز هم برات ثبت بشه گلکم چون روز رحلت امام خمینی بود نتونستم برات کیکی که در نظر داشتم رو سفارش بدم و رفتیم از ویلانچ یه کیک گرد گرفتیم و روش یه برچسب دندون چسبوندم میخواستم این کیکو سفارش بدم: که شد این : جشنمون خیلی کوچیک بود و فقط برای برگزاری رسوم مامان ماری و گرفتن جشن دندونی برای شما دردونه بود و آش دندونی هم تو این روز برات نپختیم که بریم خونه مامان بابا امیدت برات بپزیم که رسم مامان نجمه شما که فق...
20 خرداد 1393

آرمینا و ازدواج عمو مجیدشون

عزیز دلم ، دختر دردونه من. عروسک 10 ماه و 12 روزه من :این روزها حسابی سرمون شلوغه و البته خداروشکر برای کار خیر مامان فدای پاهای قشنگت بره که اینقدر خوش قدمی . با دنیا اومدنت یکی از خوش قدمیهات این بود که  عمو هانی شما  ازدواج کرد و حالا نوبت عمو مجید شما که ازدواج کردن ان شالله که همیشه خوشبخت و موفق باشن عزیزم دوشنبه 5 خرداد ساعت 4.5 به سمت نمک آبرود حرکت کردیمو و مثل همیشه قشنگیهای جاده چالوس هوش از سرم میبرد. من عاشق اون مسیرو هواشم . شما هم تو راه یه کمی خواب بود و بعد یه کمی شیطونی و دخالت تو فرمون و فلش ضبط و .... ویه می هم از راه خسته شده بودی ولی خداروشکر خوب بود و ما چون عجله داشتیم بدون معطلی و ایستادن ک...
12 خرداد 1393

پایان10 ماهگی ورود به 11 ماهگی

  عروسک قشنگ من ،    ماهگیت مبارک       عزیز دلم سپری کردن  اولین ماه دو رقمیت مبارک   عشقم 10 ماهت تموم شد و وارد 11 ماه شدی مبارکت باشه فرشته کوچولوی من   عزیزم دو ماه دیگه 1 سالت میشه وای تصورش چقدر برام باشکوهه   دیروز 31 اردیبهشت به دایی و زن دایی و خالت گفتیم بیان تا این ماهگرد با ارزشت رو جشن بگیریم با من و شما و بابا رفتیم کیک خریدیم و تو شیرینی فروشی بابا برات اولین آبنبات چوبی زندگیتو خرید و شما هم تا خونه باهاش مشغول بودی و حسابی دستت رو کثیف کردی بعدش بابا جون شما برای 10 ماهگیت که به خا...
1 خرداد 1393
1