آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

فرحزاد ویادآوری خاطره قشنگ همراهی تو

عزیزم دیروز 30 مرداد رفتیم فرحزاد و کلی به ما خوش گذشت و شما پرنسس مامان کلی از این گردش لذت بردی اما مامان آرزوت رو ابرها بود آخه دیشب خاطره یکسال پیش مدام جلوی چشمم بود  پارسال که من و شما  دو روح  و جسم تو یه بدن بودیم  اومده بودیم رستوران صحرا فرحزاد . پارسال هم مثل دیشب دایی و خاله و زن دایی  و یه دوست خانوادگیمون هم با ما بودند . البته امسال با این تفاوت که دوست خانوادگیمون نبودن و شما هم دیگه حضور خارجی داشتی و پیش ما بودی . دیشب تمام خاطرات شیرین پارسال برام زنده شد و قتی تمام جزئیات سال پیش  حتی تعداد حرکتهات یادم میومد  قند تو دلم آب میشد یه حس عجیب و زیبا و شادی داشتم که نگو....و ...
31 مرداد 1393

دندون هشتم فرشته کوچولو خوش اومدی

  عزیز ترینم دندون پیش کناری سمت راست فک پایینت  دیروز 30 مرداد که شما 1 سال و 30 روزت بودجوونه زد.     فرشته کوچولوی نازم رویش دندون هشتمت                       مبارکـــــــــــــ. .                   خوشگلم، نازنینم :دندون کوچولوت مبارک دوست دارم عزیزترینم     ...
31 مرداد 1393

خونه بابا محمد +دومین دریا+ سورپرایز عمو منوچهر

عزیز دل مامان هفته پیش تو تعطیلات عید فطر که نتونستیم بریم شمال . تصمیم گرفتیم هفته بعد بریم پیش خاله باباتون و هم عذر خواهی کنیم هم کادوشونو تقدیم کنیم هم بریم حسابی استراحت و خوش گذرونی. خیلی هم خوش گذشت شما در یا رفتی و وقتی عمو هانی شما با زن عمو سارا رفتن دو هزار برای گردش عمو منوچهر و بیتای نازنین و زن عموی شما اومدن و منم شما رو برده بودم حموم و که رسیدن و بعد شام با اومدن کیک تولد متوجه سورپرایز عمو جونت شدیم و با هم دوباره 16مرداد یه جشن دیگه گرفتیم چقدر هم به شما و بیتا جوون خوش گذشت از همین جا از عموی مهربونت بابات این سورپرایز قشنگ تشکر میکنیم .   اینم عکسهای این سفر قشنگ عزیز دلم : کیک قشنگت : شما...
19 مرداد 1393

دندون هفتم آرمینا جون خوش اومدی

  عزیز دل مامان  ،  فرشته نازم رویش دندون هفتم ،دندون نیش سمت راست فک بالا ییت مبارک   عزیزم درست  بعد سه ماه انتظار 19 مرداد دندون نیشت که تیزه نیش زد   خوشگلم رویش دندون جدیدت مبارک    دوست دارم . بووووووووووووووووس   ...
19 مرداد 1393

جاموندن از عروسی خاله مهربون بابا امید

عزیز دل مامام الان یک ماهی میشد که در حال تدارک دیدن برای جشن عروسی خاله بابا امیدت که دیروز 9 مرداد بود ،بودیم.چقدر شوق و ذوق داشتیم .... برات لباس خوشگل مشگل هم خریده بودم و تلهای  ست لباسهات رو هم سفارش داده بودم که خیلی هم خوشگل شدن تا اینکه  رسید به تعطیلات عید فطر و عروسی. ما هم دوشنبه بعد افطار ساکها رو بار زدیم ونیمه شب ساعت 3 از راه دیزین به چالوس راه افتادیم و شما هم رو صندلی ماشینت خوابیده بودی به نیمه های دیزین رسیده بودیم که ترافیک بی سابقه که من تو این چند ساله ندیده بودم شروع شد یعنی ماشین رو خاموش میکردیم 45 دقیقه میموندیم تا بتونیم به اندازه دو تا ماشین حرکت کنیم . ما نگران حالت بودیم و گفتیم کمرت د...
10 مرداد 1393

واکسن یک سالگی

عزیز دلم شما یه ساله شدی و باید واکسن یک سالگیت رو میزدم از 6 ماه پیش بهداشت گفت که روزهای یکشنبه و چهارشنبه واکسن میاد منم امروز اول مرداد که چهار شنبه ست مرخصی گرفتم و صبح بهت قرص استامینوفن رو تو آب حل کردم دادم آخه شربتش رو بالا میاری و پروفن هم که میگن ندیم بهتره . حسابی دلهره داشتم که نکنه بترسی یا خیلی اذیت بشی اما خدا رو شکر  وقتی واکسن رو به دستت زد فقط یه لحظه گریه کردی و بلافاصله بازی کردی و گفتن که نیازی به شربت نیست و ممکنه 6 تا 12 روز دیگه آبریزش و علائم سرماخوردگی داشته باشی . عصر هم نوبت چکاپ دکتر نریمان رو داریکه ساعت 3 با بابا امید میریم. الان هم خیلی ناز خوابیدی خداروشکر و دوستت دارم عزیزم ...
1 مرداد 1393
1