آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

سفر به کیش

1393/10/24 19:20
نویسنده : مامان آرزو
1,671 بازدید
اشتراک گذاری

دختر شیرین تر از عسلم. نازگلم ،10دی من و خاله المیرات از سهمیه شهرداریمون استفاده کردیم و یه سفر بامامان بابامون و شما و بابات رفتیم کیش. که اگه اذیتها و شیطونیهای شما رو کنار بذاریم حسابی خوش گذشت و هواش خیلی عالی بود و کیش از وقتی که من چند سال پیش رفته بودم خیلی قشنگ تر و بهتر  و سر سبز ترشده بود .آرامشش بی نظیر بودو خستگی از تن آدم بیرون میرفت . از همه بهتر پاساژ گردیاش بود که البته چیز خاصی هم نداشت ولی میدونی که خانومها عشق پاساژ گردی دارن. و با پاساژگردی حسابی خودمون رو خسته کردیم.

عزیز مامان به شما هم حسابی خوش گذشت و فضای باز و بزرگ هتل فلامینگو حسابی تو رو به ذوق میاورد و بازی میکردی .مامان فدات شه که همیشه تو آپارتمان محصوری و مجبوری کودکیت رو بدون تنفس هوای تمیز و شاد و لمس زیبایی های طبیعت خدای مهربونت تو حصار دیوار خونه و مهد بگذرونی و به جای بازی باگل و گیاه به اسباب بازی نهایتا یه تاب و سرسره پناه میاری....

خیلی خوب بود که وسط چله زمستون رفتیم کیش و تو هوای گرمش دیگه زیاد لباس نمیپوشیدم و نمی پوشیدی و از این بابت حسابی کیفت کوک بود.تجربه قشنگی بود...

دستت مامان و بابام و خالت درد نکنه که با حضورشون زحمت خطیر کنترل و نگه داشتن تو برام خیلی کمتر شده بود ولی حسابی اذیت کردی دقیقا همون جا بود که همه به این نتیجه رسیدیم تا بچه بزرگ نشه مسافرت معنی نداره . اما نمیشه که...

ولی عزیز دلم با همه اذیتهات سفر باتو حال و هوا  دیگه ای داره

خلاصه 10 دی با هواپیمایی زاگرس ساعت 2.55 دقیقه به کیش سفر کردیم و 14 دی هم ساعت 5 هم برگشتیم تهران و دوباره هوای سرد و آلوده و شلوغی شهر...

ازت زیاد عکس گرفتم ولی انقدر تکون میخوردی و ورجه ورجه میکردی که خیلیاش تار شد و منم که  همیشه و همه جا تنها عکاس هستم و تنها کسی هستم که لحظات شیرین رو برای خودم و بقیه موندگار میکنم

 

دیگه زیاد پر حرفی نمیکنم و تو عکسها بات توضیح میدم:

موقع رفتن داخل هواپیما:

هیجان و شادی تو محوطه هتل:

 

مامان ماری و بابایی و عروسکی که شما باشی:

خوشگل مامان :از خواب بیدار شده بودی و بازم خوابت میومد:

عروسک خانم مامانتی:

قربون قد و بالات پرنسسم:

بازم خوابت میاد:

اینم شما و بابات:

با عجله تو پاساژ بزرگ میدویدی :

علت دویدنت مشخص شد. میخواستی این وسط کنار میزی که روش ماکت بود بشینی ، همه جا وقتی خسته میشدی یا دلت میخواست بی تفاوت به همه چیز  و همه کس میشستی.حتی وسط راهرو پاساژها میشستی و اینکارت توجه همه رو جلب میکرد و چند نفری ازت عکس گرفتن. تو یکی از این پاساژها  بود که یکی از فوتبالیستهای تیم استقلال اهواز ازت عکس گرفت  :

اتاقها مون دو تا بغل هم بود واز پله ها که میومدیم بالا تو وروجک میدونستی کجاست و جالبه که خودت مستقیما میرفتی سمت اتاق مامان ماری اینا و مثل همیشه (که وقتی مصمم انجام یه کاری هستی صدات میکنیم خودت رو به نشنیدن میذاری ) انگار نه انگار که صدات میکنیم:

همیشه و همه جا دنبال مامان ماری و خالت هستی

منتظری بابایی درو باز کنه:

اینم بگم لحظه اول که وارد اتاق هتل شدیم با دیدن یه سبک دیگه از تاق حسابی خوشحال شدی و دور تادور اتاق راه می رفتی و به زبون خودت که من عاشقشم پشت سر هم حرف میزدی و بدون اینکه بهت امر و نهی کنیم به همه وسایل دست میزدی و خوشحالی میکردی

عروسک خوشحال منی:

بازم خسته شدی:

یه درخت کریسمس  به خاطر سال نو میلادی تو لابی هتل بود که هرکاری کردیم کنارش عکس بگیری نشد که نشد.

کاری رو که دوست نداشته باشی انجام بدی هیچ کس حریفت نمیشه:

فرشته کوچولو ی من اینجا تو کشتی تفریحی اوستا هستی:

اولش از صدای مجری که نمیدیدیش و صداش تو سالن کشتی پخش میشد تعجب کردی ولی وقتی دیدیش و صدای آهنگ های شاد میومد کلی به وجد اومدی و دست زدی و رقصیدی:

شام کشتی جوجه بود که خودت رو به این روز در آوردی:

اینجا بابات رفت پیش دوستش و ما هم بعد پاساژگردی که منتظر بابات بودیم گفتیم یه آبمیوه بخوریم تا بابات بیاد که شما هم حسابی دمار ازروزگارمون در آوردی و کلی لجبازی کردی و وسایل روی میز رو برمیداشتی و به خاک گلدون دست میزدی و حسابی اذیت کردی و منو عصبی کردی :

 

اینجا هم با مامان ماری کل کل میکنی:

اینجا هم برات اخم کردم که اصلا اخممو دوست نداری :

و طبق معمول همیشه که نازت خریدار داره خاله المیرا ازت دلجویی میکنه .  اما من تا صبح ازدستت کفری بودم:

روز آخر هم خالت متوجه شد یکی از خریداش نیست تصمیم گرفتیم اول بریم مرکز تجاری خریدش رو از مغازه برداریم بعد بریم بگردیم که وقتی رفتیم تو مغازه نبود و طول کشید و نتونستیم بریم بگردیم و بنده خدا خریدش رو پیدا نکرد و اومدیم هتل و شما هم یه نیم ساعتی تا ساعت 12 وقت تحویل اتاق خوابیدی :

بعد تحویل اتاق رفتیم برای ناهار که بعد اون بریم برای کشتی یونانی و اسکله:و تو راهروها تو مسیر ناهار خوری میدوئیدی:

اینجا داری میخندی:

کشتی یونانی:

ازدیدن آب دریا کلی ذوق میکردی و جیغ میزدی و میخواستی بپری تو آب : از بس که عاشق آبی:

محوطه کشتی یونانی و بابایی که همیشه میخواد بازی کنی و شاد باشی:

و بعد هم اسکله و قایق سواری که چه کیفی کردیم هممون به خصوص شما:

دریای زیبا:

آب سبز و زیبای دریا و ماهی های رنگارنگ که خیلی تو عکس معلوم نیستند:

این ماهیی خوشگل هم یه آقایی با قلاب گرفت و اجازه داد ازش عکس بگیریم و دوباره انداختش تو آب . ماهی های دیگه ای رو میگرفت: خالق این همه زیبایی خودش چقدر عظیم و زیباست  دخترم:

قایق سواری دور جزیره و خوشحالی بی حد شما:

برجهای دو قلو کیش:

کسی که قایق رو میروند گفت که این کازینو شاه و فرح بوده و اینجا خودشونو پسرشون ویلا داشتند:

این بند ها هم برای اسکی روی آبه:

اینم شما که بعد مدتی هیجانت کمتر شد و میخواستی فرمون و وسایل قایق رو بگیری :

 

کوه مجسمه که نقش یه درویش رو روش تراشیدن:

نمایی از اسکله:

مرغهای دریایی که از دیدنشون تعجب کرده بودی و خیره بهشون بودی:آسمون دریا پر از مرغ دریایی بود:

 

وبعدش برگشتیم هتل و چمدونها رو بر داشتیم و رفتیم فرودگاه و برگشتیم به تهرون:

عزیز دل مامان سفر خوبی بود به خصوص که شما   متوجه موقعیت  سفر بودی و کلی کیف   و شادی میکردی و همین به یه دنیا می ارزه....

عزیزم الهی همیشه شادی و سفر و سلامتی برای همه و همچنین برای ما  و شما عزیز دردونه من باشه....

دوستت دارم فرشته کوچولوم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای لطف بزرگ پروردگارم : که شاهد خنده های عمیق و زیبای تو ام  به پهنای ابد ،مدیون اویم و شاکرم.

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (5)

خاله المیرا
5 بهمن 93 14:45
قربون تو بشم که انقدر نازی . بدون تو که اصلا کیش خوش نمیگذشت. ممنونم از خدا که تو رو به ماها داده نانازی.دوسست دادم یه دنیا
♥ایدا♥
6 بهمن 93 20:13
حتما بخونین.... این پیام امروز اومد منم بهش عمل کردم.. بخونش این پیام مال من نیست ولی بخونش: تو رو به امام زمان قسم می دم این پیام رو بخون.دختری از خوزستانم که پزشکان از علاجم نا امید شدند.شبی خواب حضرت زینب (س)را دیدم در گلوم اب ریخت شفا پیدا کردم ازم خواست اینو به بیست نفر بگم. این پیام به دست کارمندی افتاد اعتقاد نداشت کارشو از دست داد.مرد دیگری اعتقاد داشت 20 میلیون به دست اورد. به دست کس دیگری رسید عمل نکرد پسرشو را از دست داد.اگه به حضرت زینب اعتقاد داری این پیامو واسه 20 نفر بفرست........... 20 روز دیگه منتظر معجزه باش
♥ایدا♥
6 بهمن 93 20:13
دختر خوشگلیه قرونش به منم سر بزن
شیما مامی شاهین کوچولو
19 بهمن 93 15:35
سفرنامه خیلی خوبی بود،،، دلمونو کندی دختر، هوای کیش به سرمون زد با بچه کوچیک مسافرت خیلی سخته، اما مزه خودشو داره وبا این فسقلی ها خیلی خوش میگذره خوش باشین
مامان نفیسه
11 اسفند 93 9:59
ایشاله همیشه به سفر گلم