عروسی عمو هانی
20 مهر عروسی عمو هانی شما بود این عروسی اولین جشن عروسی بود که شرکت کردی بعد از یه درگیری یه ماهه برای بهبودی چشم شما و ما (آخ که چه روزهای بدی بود و دست مامان ماری درد نکنه که نزدیک به یه ماه خونه زندگی و بابام رو ول کرد واز شما حسابی مراقبت کرد) بابام اومد دنبال ما و من و شما و مامان ماری رفتیم رشت و از اونجا رفتیم عروسی و شما تو راه رشت به چالوس با اینکه خوب خوابیدی اما چون عروسی شب بود حسابی خوابت میومدو مدام بد قلقی میکردی اما بعضی وقتها با صدای موزیک دست میزدی و میرقصیدی یه نیم ساعتی هم مامان ماری خوابوندت .بعد شام مامان ماری اینا رفتن رشت و سختیهای من شروع شد و شما مدام یا به من آویزون بودی و بغل هیچ کس نمی...