آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

آرمینای نازنینم:قیمتی ترین جواهری که توگردنم دارم دستای کوچولوته

عزیزترینم همه جهان گواهی میده که تو تک ستاره قلبمی و همه جهان میدونه تو فرشته ،وقتی از آسمونها به این دنیا اومدی و بالهاتو برای من شکوندی و فرشته زمینی من شدی منم همه چیزرو برای قدمهات ترک کردم.عزیزم وقتی دنیا اومدی فهمیدم تو تنها بهانه زندگی منو بابات هستی .حالا به خاطر خنده هاته که نبضم میزنه .به خاطر وجود پاکته که ازمرگ متنفرم. عزیزم ثانیه ها سپری میشه و تو بزرگ تر میشی و با هرتیک تاک ساعت وجودم رو اضطرابی گزنده فرا میگیره . میترسم که لذت با تو بودن رو به درستی درک نکرده باشم و همه این لحظات از یادم بره عزیزم ثانیه های با تو بودن پر از شور و شادیه .من میترسم که نتونم از نوزادی زیبات استفاده کنم .تو پاک و معصوم به چشمام نگاه...
17 آذر 1392

عزیز ترینم برگ گلم آرمینا جونم

هر روز که زمان میگذره و ثانیه ها سپری میشه من بیشتر  شکوفا شدنت رو می بینم  هرروز جلوی چشمم بزرگتر میشیو بزرگ شدنت و زیبا تر شدنت  رو میبینم هر روز که میگذره حس قشنگی تو وجودم جوونه میزنه و مثل پیچک  عشق و محبت بی اندازای که به تو دارم رو ساقه قلبم می پیچه .عزیزم عشقت مثله خون تو رگهام جاریه و گرماش رو تو قلبم حس میکنم واقعا نمیدونم که چطور بدون حضور شیرینت  این سالها رو سپری کردم شاید اگر تا حالا نبودی منم نبودم.عزیزم حالا که  دارمتو و روهامو با مراقبت از تو سپری میکنم میفهمم که چقدر به وجود بابرکتت نیاز داشتم و چقدر نگاه معصومت بهم انرزی میده و تو تنها امیدی هستی که باهاش زند...
11 آذر 1392

تولد آرمینا خانم و سلامتش

سلام مامانی دفعه پیش تا اینجا برات نوشتم که دنیا اومدی و مامان به ریکاوری رفت و بعد چند ساعت به اتاق 103 منتقل شد مدت 10 دقیقه تنها بودم و بعد مامان ماری دایی امید خاله المیرا با بابای خوشحالت اومدن اما من باز هم کمی نگران بودم که شاید تورو برای کنترل وضعیت بردند که همه نوزادهارو میبرن تو دستگاه بذارن بابات برات یه گل قشنگ خریده بود و خالت هم یه گل دیگه با میوه همه خوشحال بودند اما من با نگرانی پرسیدم بچه سالمه تو دستگاه نمیخوابه ؟ بابات گفت : پرسیدم تو اتاق نوزادهاست برات میارن تو دستگاه نخوابید حالش خوبه ؟ از خوشگلیت گفت. مامان اینا رفتن که تورو ببینن وقتی اومدن حسابی خوشحال بودند که شما چقدر قشنگی .آخه خیلی کوچیک و ظریف بود...
27 شهريور 1392

آرمینا جونم چشمشو به این دنیا باز کرد

سلام دخترم دیدی عجله داشتیو 20 روز زودتر دنیا اومدی؟ ببخشید که اینقدر دیر به سایتت سر میزنم .آخه مامان آرزو حسابی مشغول مراقبت از تو بوده و مهمون هم ذاشت. اما اشکال نداره من همه جیزو برات می نویسم.دلبرکم شما روز 31 تیر 1392 ساعت 3.58 دقیقه این دنیارو دیدی و انگار خدا به مامان آرزو  و بابا امیدت دنیارو داده . شما واقعا همه دنیای ماهستی. عزیزم تمام وجودم سرشار از عشق توست. هیچ لذتی بالاتراز این نیست که تو تو بغلم آروم میشی. اینجاست که واقعا احساس میکنم یه مادرم. نازنینم مامان بارداری خیلی سختی داشت به خاطر این هم همیشه تو راه بیمارستان صارم بود تا تحت نظر باشه. مامان از ماه 4 ورم کرد هرماه که میگذشت ورمش بیشتر میشد از ماه 6 هم به خاطر ف...
28 مرداد 1392

خرید سیسمونی

سلام دختر گلم سلام شکلاتم و دختر عزیزم مامان قربون اون دست و پای کوچیکت بشه که چه لگدای شیرینی میزنی. عزیزم دیگه جات تنگ شده وقتی میزنی بد میزنی اما یرای مامانت خیلی شیرینه. تو هم خوب میدونی که مامانی چقدر دوست داره تا دلواپست میشم از خواب پامیشی و برای مامانت دست و پا میزنی. عزیزم دوست دارم تمام این خاطرات شیرین حرکاتت و دست و پا زدنات تو ذهنم بمونه . دلم میخواد تمام خاطرات همراهیت تو ذهنم بمونه. میدونم این یه ماهم سپری میشه و تو میای تو بغلم و اینقدر مشغول مراقبت از تو میشم که اصلا یادم میرم یه زمانی تو دلم بودی> برای همین دلم میخواد هیچ کدوم از این لحظات رو از دست ندم و یادم بمونه. ولی با این حال دوست دارم زمان هرچه زودتر سپری بشه. عزی...
18 تير 1392

سلام دخملی

سلام دختر عزیزم سلام نور جشمم مامان فدای اون وجود شیرینت بشه. چقدر شما شیرینی! مامان برات هلاکه عزیزم .نمی دونی چقدر عزیزی همه دلشون برات پر میکشه . مامان نجمه زحمت کشید بوقلمون خرید و پر کند و تمیز کرد برات فرستاد تا مامان آرزو بخوره شما تپل مپل شی . عمو هانیت برای شما و دختر عموت بیتا دو تا مرغ عشق خریده . مامان ماریت که حسابی برات چیزای خوشگل می خره. از دایی امیدت بگم که چقدر برات بیتابه همش از شما حرف میرنه . انقدر دوست داره که به زندایی سانازت میگم هوو سرت آوردم. زنداییتم که برات حسابی لباسهای خوشگل و کیف خوشگل خریده . عزیزم چقدر شما ناز داری ! خوش به حالت که هنوز ندیدنت انقدر می پرستنت.  عزیز دل مامان ، جگر گوشه ام ...
7 خرداد 1392

مامان آرزو وجود کوچولوتو احساس کرد.

سلام دختر قشنگم و سلام عزیزترینم.مامان قربون اون دست و پای قشنگت بره.عزیز دل مامانی ،مامان برای اولین بار به طور واضح حرکتت رو احساس کرد. با اون دست و پاهای کوچولوت به مامانت ضربه زدی و دل مامان ضعف رفت. فرشته کوچولوم دلم میخواست دست و پای کوچولوتو بگیرم و ببوسم. آخ که چقدر برای دیدنت بی تابم .لحظه ها رو می شمارم تا تو بیای تو بغلم. عزیزم مامان خیلی دوستت داره. بابایی که می پرستتت. دیروز بابا امید می گفت :دوست دارم هرچه زودتر بیاد  ببینم چه شکلیه؟ منم گفتم خب دوست داری چه شکلی باشه ؟ بابات گفت: دوست دارم شکل مامانش باشه خوشگل و مهربون وپاک . آخ که بابا امیدت با این همه لطفش چقدر مامان آرزوتو شرمنده میکنه  ولی من دوست دارم که اول ...
31 فروردين 1392

مامان و بابابه آرزوشون رسیدند

سلام همه هستی من سلام عزیز دلم .سلام عشقم از امروز بهت میگم دختر قشنگم عروسکم خانومم .آخه دیگه مشخص شد چی هستی . معلوم شد یه دختر خوشگل و ناز نازی تو دلم دارم.عزیزم دیروز مامان و بابا ساعت 4 رفتند سونو گرافی آخ قند عسلم که چقدر شما ناز داری؟ هرچقدر دکترتلاش میکرد تا بینتت نمیتونست. میگفت چه بچه خجالتی دارید باباتم که کم نمی آورد میگفت به باباش رفته. مامان و بابا و بقیه به غیر از بابا اکبرت عاشق دختر بودند. عزیزم من فکر نمیکردم خدا منو به این آرزوی بزرگش برسونه همش فکر میکردم شما پسری. اما خدا خیلی به مامانت لطف داره و یه دختر خوشگل یعنی شما رو  بهم داد.نمی دونی تمام لحظه منتظر بودم دکتر بگه پسره که گفت دختره انقدر خوشحال شدم انگ...
31 فروردين 1392

سلام جوجه جونم

سلام خاله جونم چطور مطوری .از این که تو شیمکه مامانتی خیلی خوشحالم 0سعی کن سالم و سرحالو خوشکل خاله بدنیا بیای من منتظرت هستم جوجوی من0 راستی یادم رفت اینو بهت بگم خدا کنه شبیه من شی چون من خیلی خوشکلم البته تعریف از خودم نباشه 0 جونه خاله واست بگه که واسه دیدنت لحظه شماری میکنم 0جونمی عمرمی قلبمی عشقمی زندگیمی 0دوستت دارم یک دنیا 0بوس واسه لبای خوشکلت0ماچ چ چ چ چ چ چ چ چ چ چ ...
6 بهمن 1391