آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

یه اتفاق وحشتناک

دختر قشنگم دیشب مهمون داشتیم خاله فرشته ی  بابا امید با 2 تا خواهرشوهرشون اومدن خونه ما و هدیه دنیا اومدنت رو دادند و ما رو  شرمنده کردند و ایشالله برای تولد پسر شون امیر رضا جبران کنیم (البته اومده بودند برای عروسی یکی از اقوامشون که لطف کردند و یه سری هم به ما زدند) و امروز صبح هم به سمت شمال حرکت کردند. خیلی خوش گذشت و شما هم با امیر رضا و پسر عمه ش محمد حسابی بازی کردی و میخندیدی و بهت خوش گذشت ولی امروز اتفاق بدی افتاد ولی خدارو هزار بار شکر به خیر گذشت. امروز ساعت 2 بعداز ظهر شما خودتو کثیف کردی و به شدت هم خوابت میومد و نقاتو یکسره کرده بودی و اومدی بغلم و با هم رفتیم اتاق و پوشکتو با حولت...
3 اسفند 1392

دلبرکم هفتمین ماهگردت مبارک باد

 عزیزم، دخترم ، عروسک قشنگم  هفتمین ماهگردت مبارک هلوی پوست کنده مامان ،عزیز ترینم : 7 ماهت تموم شد و وارد 8 ماه شدی عزیزم :7 ماهه شدی مبارکها باشه ایشالله 1500 ساله شی دلبرکم: 7 ماهه خونمون رو غرق شادی و برکت کردی عزیزم :7 عدد مقدسیه،7 ماهه شدنت مبارک باد دوست دارم خیللللللللی زیاد خدارو برای داشتنت هزاران بار شکر   عزیزم دیشب با خاله و دایی  و بابات برات یه جشن  کوچیک گرفتیم و شما هم اصلا حوصله نداشتی و خوابت میومد: اینجا برات تل گذاشتم که خوشتیپ تر بشی : که  ...
1 اسفند 1392