یه اتفاق وحشتناک
دختر قشنگم دیشب مهمون داشتیم خاله فرشته ی بابا امید با 2 تا خواهرشوهرشون اومدن خونه ما و هدیه دنیا اومدنت رو دادند و ما رو شرمنده کردند و ایشالله برای تولد پسر شون امیر رضا جبران کنیم (البته اومده بودند برای عروسی یکی از اقوامشون که لطف کردند و یه سری هم به ما زدند) و امروز صبح هم به سمت شمال حرکت کردند. خیلی خوش گذشت و شما هم با امیر رضا و پسر عمه ش محمد حسابی بازی کردی و میخندیدی و بهت خوش گذشت ولی امروز اتفاق بدی افتاد ولی خدارو هزار بار شکر به خیر گذشت. امروز ساعت 2 بعداز ظهر شما خودتو کثیف کردی و به شدت هم خوابت میومد و نقاتو یکسره کرده بودی و اومدی بغلم و با هم رفتیم اتاق و پوشکتو با حولتو برداشتم که پام به تخت پارک شما گیر کردو با دوتا زانو زمین خوردم .صحنه وحشتناکی بود محکم گرفته بودمت ولی چون به شدت زمین خوردم دستم باز شد تو هم که ناز نازی... فکر کردی کسی تو رو زده و یکه خوردی و گریه کردی منم بدون اینکه به دردم فکر کنم بلافاصله تو رو بغل کردم و همه جاتو معاینه کردم که خیالم راحت شه ولی تو ترسیده بودی و دیگه نقت قطع نشد و من هم وحشت زده خدا رو شکر میکردم و یا ابوالفضل میگفتم و نگاه میکردم ببینم اشک میریزی یا نه اما خداروشکر معلوم بود فقط ترسیدی. با اینکه بهت شیر میدادم اما بازم نق میزدی و گریه بدون اشک میکردی و دلم برات خیلی سوخت و نازتو میکشیدمو تو هم با ناز کشیدن من بیشتر گریه میکردی . مامان فدات بشه که ترسیدی . چون عاشق آبی گفتم بشورمت شاید آروم بشی و ولی همچنان که گریه میکردی و نق میزدی میخواستی شامپورو همبرداری و خیلی بانمک بود تو اون حال هم دست از فضولی برنمیداشتی . مامان فدای معصومیتت بشه عزیزم .بعد هم با گریه شیر خوردی و خوابیدی و 10 دقیقه دیگه بیدار شدی با پاهات بازی کردی و به من خندیدی این خندت به من عمری دوباره داد عزیزم. خدا رو شکر به خیر گذشت و تو توی دستم بودی و بهت ضربه ای وارد نشد . خدا رو هزار بار شکر . الان هم زانوهام و مچ پام درد میکنه ولی چون خداروشکر به تو آسیبی نرسیده اصلا برام مهم نیست . خدا رو هزار بار شکر .عزیزم قول میدم از این به بعد بیشتر مراقب باشم و از خدا ممنونم که به تو سالم و خوشحالی . ایشالله همه اتفاقهای بد و درد و بلا ازت دور باشه دختر نازنینم.
دوستت دارم یه دنیااااااااا
خدایاااااا شکرت ، شکرت ،شکرت