آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

ماجرای دندون در آوردن آرمینا خانم و سختیهاش

مامان فدای بی زبونیت بشه . مامان فدای بیگناهی و مظلومیتت . یادمه چند وقت پیش به حکمت خدا تو بی زبونی بچه ها میگشتم حالا میفهمم چرا خدا توانایی سخن گفتن رو به شما ها نداده آخه یه سری دردهای شما غیر قابل تحمله و فقط شما ها با بیزبونی میتونین تاب بیارین . عزیزم یکی از اون دردها دندون در آوردن شماست . عزیزم با اینکه بچه آرومی هستی اما شبها به خاطر دندونت حسابی بیقراری میکنی و تو خواب ناله میکنی و مامان دلش برای بیقراریت میسوزه . سرت داغ میشه دست میزنی تو گوشت . نغ میزنی پستونکتو با حرص گاز میزنی و حسابی انگشت و دست و عروسک و دست مامان و بابا رو میخوری هر چیزیرو که میبینی دهنت رو باز میکنی و میخوای گاز بگیری و حسابی خودت رو فشار میدی . وقتی دست ...
30 آذر 1392

آرمینا جونم تو جعبه

چند وقت پیش یعنی وقتی شما 3ماه و 29 روزت بود زودپزم خراب شده بود و با مامان ماری رفتیم زودپز خریدیم 800 هزار تومان ناقابل هم دادیم. شب هم زودپز رو باز کردیم و مامان ماری گذاشتت تو جعبه شما هم کلی ذوق کردی و زبونتو در آوردی کاری که از 3 ماهگی انجام میدادی شاید لثت میخارید این کارو میکردی. بعضی وقتها هم که ذوق زده میشی زبونتو در میاری مثل اینجا: ولی بعد چند دقیقه جعبه کج شد و شما هم که ترسو..... گریه کردی.و مامان ماری کلی قربون صدقت رفت .مامان ماری حسابی لوست میکنه ها..... خدا به داد من برسه!!! ...
25 آذر 1392

ماجرای زردی نداشته آرمینا خانم

عزیزم وقتی بچه اول که باشی خیلی عزیزی داشتنت سراسر هیجانه ،دلواپسیت بیشتره. چون تجربه ای پدر مادر ندارن بچه حسابی زجر میکشه و اسیر بی تجربگی مامان و باباش میشه. شما هم از این امر مستثنی نبودی. وقتی دنیا اومدی . مامانبه خاطر فشار خون بارداری به جای 1 روز 2 وز تو بیمارستان بستری بود.عصری که تو دنیا اومدی شبش پیش مامان بودی آروم و مظلوم خوابیده بودی. فقط مامان بنابر سفارش دکتر و مشاور ها هر 2 ساعت به شما شیر میداد.  برای اینکه قندت پایین نیاد و شیرم سرازیر بشه  مدام بهت شیر میداد تو هم برعکس جثت مهارت و قوت خاصی و مکیدن داشتیی و داری. من وقت شیر دادن هیچ چیزی حالیم نبود انگار نه انگار که کلی بخیه دارم و سرم تو دستمه روزهای اول چ...
25 آذر 1392

نگاه نافذ

مامان آرزو وبابا امید نگاه معصوم و زیبات رو میپرستند..... مامان فدای اون بینیت بشه که همه عاشقشند. هرکی میبینه میگه: خدا بینیتو عمل کرده. البته عزیزم  قشنگی بینیت تو عکسها خیلی مشخص نیست! اینجا عزیزم سه ماهه بودی جیگگگگگگگر! ...
24 آذر 1392

گل نازم آرمینا جونم

قربون دختر قشنگم که مستقل از اول 3 ماهگی صاف می نشست و از اول 2 ماهگی صاف رو پاهاش می ایستاد . قربوووووون ذوق کردنت دخملی!   عزیزم اینم ابتکار مامان ماری ،شما رو روی گلدون بلند خونه شون نشونده،بافتی هم که پوشیدی شاهکار مامان ماریه.قربون سلیقه قشنگ مامانم. بزرگ شدی بابت این همه زحمت ازشون تشکر کن و دستشونو ببوس.اینجا 3 ماهه بودی     ...
24 آذر 1392

عشق مامانتی ،زیباترین نعمتم!

عزیزم تو همه زندگی منی تو ضربان قلبمی . عزیزم در باورم این زمین نیست که جاذبه دارد . نه تنها جاذبه زمین بلکه تمام جاذبه های جهان از آن توست و قطعا زمین جاذبه اش را از تو میگیرد . ...
24 آذر 1392

برای بابا امید

شیرینم .حاصل عشق من وبابا، من برای شما از خاطرات بارداری و زایمانم نوشتم اما همشون نبود . گاهی برمیگردمو از خاطرات جا مونده برات مینویسم. حالا اینبار میخوام از بابای مهربونت بنویسم که هم یه بابای مهربونه و هم همسری مهربون و بینظیر.من واقعا به خدا ی خودم به اندازه بزرگیش مدیونم . مدیونشم چون به من فرصت زندگی داده و برام بهترین نعمتهاشو خواسته .یه همسر مهربون و یه دختر دوست داشتنی داده. یه پدر مادر مهربون و  بینظیر و یه خواهر و  یه برادر عزیز واصلا هر کس و هرچیزی که تو زندگیم دارم بهترین نعمت ممکن برامه. هزاران بار شکر.عزیزم میخوام برات از بابا امید بنویسم عزیزم بابات از وقتی که ازدواج کردیم شما رو میخواست اما من به خا...
24 آذر 1392

زیباترین خنده ها ازآن توست

  آرمینای عزیزم : برگ گلم : جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ، حتی اگر لبریز شکوفه باشد ارزش دیدن ندارد . خنده هایت دری است رو به بهشت و برایم چون بهشت بی مثال است و دیدنی  :  مامان قربون خنده زیباو بی ریات دلبرکم!           ...
23 آذر 1392

قربون قدم خیرت عزیزترینم

مامان هزاران بار پای کوچکت را میبوسد....... عزیزم بی شک تو فرشته ای بودی که خدا برای مامان آرزو و بابا امید فرستاده و حالا شدی فرشته زمینی .قربون پا قدمت عسلم . دردونه مامان وقتی دنیا اومدی یه دنیا خیر و برکت رو برای ما به ارمغان آوردی. وقتی مامان تو رو 7 ماه باردار بود امتحان رسمی شدن برگزار شد که وقتی چند روزت بود خبر قبولی تو آزمونو همکارام به من دادند و بعدشم که بابا امید  برای ریاست بانک مصاحبه داد و همین امروز حکم قطعیش اومد. و مامان آرزو هم 27/7/92 مدرک فوق لیسانسشو گرفت. این چند اتفاق بزرگ ترینش بود پا طلای مامان. وگرنه اتفاقهای خوب زیاد افتاده عسلکم. مامان عاشقته و هزاران بار پاتو میبوسه عزیزم . خدا...
23 آذر 1392