آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

واکسنهای آرمینا خانم

1392/10/1 11:13
نویسنده : مامان آرزو
617 بازدید
اشتراک گذاری

مامان برات بمیره که تحملت زیاده و تو سختیها و دردها مقاومی !عزیزم مامان طاقت درداتو نداره و از فکر کردن به اونها هم  وحشت داره . عزیزم یکی از چیزهایی که خیلی میترسم و حالا ترسم کمتر شده واکسناته.  خدارو شکر اذیت نشدی و تا حالا که دو بار واکسنت زدم مامان ماری زحمت کشید و با من اومد آخه مامان طاقت دیدن اشکها و درداتو نداره نمیتونه ببینه به پای خوشگل و نازت واکسن میزنه.بار اول که می بردیمت حسابی استرس داشتم بابا اکبر ما رو برد و رسوند و شما یه لباس بندی صورتی پوشیده بودی و تو راه خوابیده بودی و تو خواب بهت واکسن میزدن و من نگاه نکردم مامان ماری بردت داخل و پاتو نگه داشت و واکسن اول که بهت زدند صدات در نیومد برای واکسن سه گانه که پای چپتو زدند گریه کردی و بند دل مامان باصدات پاره شد و اشک ریختم دهنتو که باز کردی قطره رو ریختن تو دهنت و شما بلافاصله خوابیدی و مامان ماری کلی قربون صدقت رفت و گفت شما چقدر بچه خوبی هستی! و به من گفت برای چی گریه میکنی ؟ من قبل از اینکه ببریمت برای اینکه تب نکنی دو برابر وزنت یعنی 9 قطره استامینوفن ساعت 6 بهت دادم و بعدش با بابا اکبر رفتیم لواسون تا مدرک کارشناسی ارشدم و بگیرم و با خودم کیسه یخ بردم و مامان ماری هم هر نیم ساعت 10 ثانیه کیسه یخ رو پات میذاشت و هر 4 ساعت هم استامینوفن تا دو روز که شبها هم ساعت میذاشتم و دقیق بهت میدادم و شما خدارو شکر تب نکردی و برای واکسن دومت هم همینطور با مامان ماری رفتم و3 قطره استامینوفن بهت دادم و اینبار پای راستت بود و باز یه کوچولو گریه کردیو خوابیدی ولی قطره فلج اطفال نداشتند و گفتند هنوز وارد نشده و  شما بعد واکسن که اینبار پای راستت بود تب هم نکردی اما یه کم به خاطر ویروس بی حال بودیو که بعد دو روز خوب شدی و برای قطره هم به هر دری زدیمو بابا امیدت به شرکت شهر سالم و هلال احمر سپرد و هی میگفتند این هفته توزیع میشه که نمی شد به هر حال یه آشنای بابا امیدت تو شهر سالم قطره رو برای بابا آورد و گفت برات آوردم ولی اگه قطره کم و زیاد بشه خطر داره گفت درمانگاه شهرداری منطقه 5 داره و بابات ترسید و به ما گفت حضوری بریم قطره رو بخوری که تو همون روز یعنی 5 شنبه 21/9/91 5 قرار بود بریم بیمارستان صارم که بادایی امیدت رفتم گواهی مرخصی زایمان و  9 ماه شیر دادن به شمارو ازبیمارستان صارم گرفتیم و تا ببرم اداره و تو همون بیمارستان همه نازت کردنو شما هم به محبت همه پاسخ میدادیو بهشون میخندیدی و همه میگفتند چقدر شما ناز و خوشگلی .  و مامان مثله همیشه کیف میکردو از همه تشکر میکرد و ما میخواستیم برگردیم و بریم تا مامان آرزو یه کیف چرم  برای بابا امیدت بخره (هدیه رییس شدنش) که همونجا بابا جریان واکسن شما رو گفت و ما رفتیم منطقه 5 و به شما قطره دادند و شما از تلخیش دهنتو کج و لوج کردی و بعدش رفتیم فردوسی و تو بارون مامان کیف بابا رو خرید و اومدیم خونه .به هر حال شما قطره رو خوردیو خیال ما هم راحت شد . اینم ماجرای واکسنات گلم. ان شاالله واکسنهای بعدیتم به خیر و خوشی تموم بشه و یادت باشه که شما همه زندگی مامانتی.قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)