آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

دومین روز نوشتن مامان آرزو

سلام عسلم ،سلام امیدم ،سلام همه رویای مامان ،سلام نفسم. شبت بخیر. امشب مامان آرزو خیلی خوشحاله که دو تا از مامانای دیگه واسش نظر فرستادن هووووورا دیشب اینترنت مامان قطع بود نتونست برات چیزی بنویسه ولی امروز جبران میکنه. مامان دیروز واسه روز سه شنبه ساعت ٤ سونو تو نیاورون وقت گرفت.آخه میخوام صدای قلب کوشولوتو بشنوم خیلی بیقرارم دلم تاپ تاپ میزنه که سه شنبه از راه برسه.امروزم حال مامانی بهتربود و سرکار سرحال بود.همینکه بالا نیاوردم یه دنیا ارزش داره(خداروشکر) راستی امروز خاله المیرا خاله خوشکلت زنگ زده بود حسابی از دست ارباب رجوع ها عصبانی بود یه خاله چشم سبز که مثله پیشی ها همه رو چنگول میگیره.مامان آرزوتم بهش گفت که سه ش...
1 بهمن 1391

اولین باری که تو وبلاگ یکی یدونم متن مینویسم

سلام من مامان آرزو هستم بابا امید هم الان پیشمه و خوشحاله که این وبلاگ رو برای یکی یه دونم ساختم .اسم وبلاگ نی نیمو گذاشتم به آفرید چون تو دنیا بهترین آفریده خدا آفرینش یه موجود زنده تو دل ماماناست.و یک لقب اصیل ایرونیه (آخه آقا امید رو زبون ایرانی خیلی حساسه میگه اسم بچه هم باید اصیل ایرانی باشه.بهم میگه نکنه برای بچمون اسم غیر ایرونی بذاری که خوشم نمیاد ما هم میگیم چشم )خدایا ازت ممنونم که طعم شیرین مادر شدن و طعم غرور آفرین پدر شدن رو به من و امید دادی .امیدواریم که لیاقت پدر و مادر شدن رو داشته باشیم و یه فرزند صالح و سالم به ما هدیه بده تا انسان خوبی باشه و باعث سر افرازیمون بشه . میدونم که یکم دیر به ساخت وبلاگ اقدام کردم اما چاره...
29 دی 1391