آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

یه سفر هوایی دیگه.....

  مامان قربونت بشه که اینقدر خاطر خواه داری . چون شما از خانواده من اولین نوه ای و مامان ماری همیشه نی نی دوست داشته حسابی محبوبی . دایی و خاله و بابا جونت و مامان ماری جونشون به جونت بستس. مامان ماری هرروز صداتو میشنوه و هر روز هم برات بیتابی میکنه........... منم که طاقت بیتابیشو ندارم و دلم حسابی برای مامانم کباب میشه انقدر التماس میکنه که تصمیم میگیرم از بابات دل بکنم و برم رشت تا مامان ماری هم شما رو ببینه .البته بابات همیشه موافقه بااینکه دوریت خیلی براش سخته اما به خاطر آلودگی هوا و راحتی ما دوری شما رو تحمل میکنه........ بنده خدا برای هر پرواز 111600 تومن پرداخت میکنه این سری که برگشت هم خودمون اومدیم و برای اینکه ...
1 بهمن 1392

دخترم - دلبرکم برای من تو زیباترینی.........

دخترم وجود پر از شادی  و برکت تو منو به شگفتی وا میداره! شگفتم از اینه که خدا چقدر مهربونه که ذره ای از عشق عمیق به فرزند رو در دل مادر قرار داده.و مادر که اینقدر لبریز از عشق و دوست داشتن فرزند خودش است شمه ای از مهربونی خدا رو داره.حالا میفهمم خدا چرا بشر رو آفرید. چون همش لطف و مهربونیه وقتی یه زنی فقط با مادر شدن قلبت آروم میشه و لذت میبری .عزیزم نمیدونستم دوست داشتن کسی و عاشق بودن بدون توقع چه لذت شیرینی داره.خدا  را هزار و  هزاران بار شکر که تورو به من داده........    عزیزم هر روز بزرگتر میشی و شکر که خدا  فرصت تماشای تمام لحظات با تو بودن را به من داده. این لذت عظیم رو تو این دنی...
22 دی 1392

دو هزار......

یه سفر برفی: عزیزم بعد عقد عمو هانی شما ،به خاطر مشغله کاری ، بابات نمیتونست مرخصی بگیره تا بریم پیش مامان و باباش و منتظر تعطیلی آخر هفته بودیم و آخر ماه صفر 5 شنبه تعطیل بود که ما هم 4 شنبه عصر رفتیم نمک آبرود خونه مامان نجمه شما و جاده چالوس با اومدن برف فوق العاده زیبا و خطرناک شده بود و جمعه صبح هم با عمو مجیدت - که میخواست از تهران بره تبریز و کارهای پایان نامه ارشدشو انجام بده- برگشتیم تهران.  مثلا صبح حرکت کردیم که به ترافیک بر نخوریم که  با اینکه برف هم نمیومد  ولی جاده حسابی شلوغ بود و ساعت 5 عصر رسیدیم.هههههههههههههه روز 5 شنبه هم رفتیم منطقه ییلاقی و زیبای دوهزار که برف میومد و خیلی خوش گذشت. ...
14 دی 1392

آرمینا جونم رو زمین میشینه

  شیرینم ، همه امید زندگیم  5 شنبه 5 دی 1392 رو زمین نشستی (5 ماه و 5 روزت بود) مامان کوچکترین پیشرفتی رو از شما میبینه به حدی خوشحال میشه که انگار دنیا رو بهش دادن. البته عزیزم اگه حواست نباشه و زیادی از خود بیخود بشی میوفتی. ولی همین زمان کوتاه هم مامانو خوشحال میکنه. آفرین عزیزم یه بوس گنده رو لپات   خاله المیرا هم برات 2 تا عروسک خرید که دستش درد نکنه. تو عکس پایین بغلت هستن عکس کاملشونو توپستهای بعدی میذارم عسلم. اینم عکسهات که خودتم داشتی کیف میکردی     ...
7 دی 1392

آرمینا خانم عاشق ماشین سواریه

  آرمینا جون وقت ماشین سواری یه حسی خوبی داره . بادقت همه جارو نگاه می کنه و باخودش میگه:   از اینجایی که من هستم تموم شهر معلومه: همیشه اگه خاله باشه من کجام؟ بغل خاله جونم:     ...
6 دی 1392