آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

یه سفر هوایی دیگه.....

1392/11/1 13:35
نویسنده : مامان آرزو
562 بازدید
اشتراک گذاری

Tout ce qui vole

موسوعه فواصل للمواضيع فواصل جميله للمواضيع 2013 فواصل مواضيع منوعه وجديده

 

مامان قربونت بشه که اینقدر خاطر خواه داری . چون شما از خانواده من اولین نوه ای و مامان ماری همیشه نی نی دوست داشته حسابی محبوبی . دایی و خاله و بابا جونت و مامان ماری جونشون به جونت بستس. مامان ماری هرروز صداتو میشنوه و هر روز هم برات بیتابی میکنه...........

منم که طاقت بیتابیشو ندارم و دلم حسابی برای مامانم کباب میشه انقدر التماس میکنه که تصمیم میگیرم از بابات دل بکنم و برم رشت تا مامان ماری هم شما رو ببینه .البته بابات همیشه موافقه بااینکه دوریت خیلی براش سخته اما به خاطر آلودگی هوا و راحتی ما دوری شما رو تحمل میکنه........ بنده خدا برای هر پرواز 111600 تومن پرداخت میکنه این سری که برگشت هم خودمون اومدیم و برای اینکه شما راحت بری و بیای بازم هواپیما گرفت.البته خاله المیرات هم  وقت برگشت باما بود ما که دوشنبه 23/10/92 ساعت با هواپیمایی ایران ایر شماره پرواز 245ساعت 18.5دقیقه با یک ساعت تاخیر رفتیم خالت 5شنبه صبح ساعت 8 رسید و شنبه رو هم مرخصی گرفت تا یکشنبه 29/10/1392روز میلاد پیامبر که تعطیل بود ساعت 14.15 دقیقه با هواپیمایی ایران ایر شماره پرواز 244 البته بدون تاخیرتعجببرگردیم این سفر حسابی خوش گذشت من که با خالت باشم حسابی خوشحالم تازه کالسکه شما هم با ما بود که خاله شما رو برد داخل  هواپیما ومن کالسکه رو جمع کردم .خلاصه کمک حالم بود دیگههههههه .راستش میخواستم برم گوشتو سوراخ کنم که مامان ماری نذاشت و خودمم تو اینترنت خوندم که شاید بچه شما هیچ وقت دوست نداشته باشه گوششو سوراخ کنه واینکه ازش نظر نپرسیدید ناراحت بشه منم موندم بلا تکلیف استرسبازندهنگران به هرحال گوشتو تو این چند وقت سوراخ میکنم بیشتر برای اینکه فردا 2/11/1392 وقت واکسن 6 ماهگیته دو دل بودم گفتم دوتا دردو باهم نکشی........به هرحال خیلی کلافه امکلافه

بلههههههه شما بازم رفتی پیش مامان ماری و مامان ماری هم حسابی خوشحال بوده و شما رو بابازیهاش حسابی رقصونده بودو شما هم حسابی بهش وابسته شده بودی و بغل کسی نمیرفتی منم تو بغل مامان ماری نگاه نمیکردی که شرمنده محبتام بشی و مجبور شی بیای بغلم......

البته تو لحظه اول که از هماپیمایی رفتی بغل مامان ماری غریبی کردیو لباتو برچیدی و بغض کردی و یه کوچولو غصه خوردی و اشک ریختی اما مامان ماری دلتو به دست آورد کلا الان یهجایی باشی و یه چهره آشنا رو نبینی اینجوری میکنی که من دلم حسابی میسوزه و کلی نازت و میکشم و شما هم حسابی لوس میشی.مامان قربونت بشه که غریبه ها رو میشناسییییییییی.

خلاصه مامان ماریت دلی از عزا درآورد و حسابی باهات بازی کردو منم استراحت میکردم.غذاهای خوشمزه برامون میپخت و البته با همه مخالفتها و ناراحتیهام که اصلا تاثیری نداشت هر چیزی که میخوردیم به شما میدادند و شما هم اصلا استقبال نمیکردی ههههههههههههه.... از کلوچه فومن و کیک و موز و پرتغال و نارنگی گرفته تا خورشت .......تازه خالتم تو این جنایتها نقش به سزایی داشت سر بچش تلافی میکنم و از خجالتش در میام............از اونورم داییت مدام زنگ میزدو میگفت کی بر میگردید چه معنی داره این همه تو رشت بمونید بیاید دلم برای آرمینا تنگ شده.........خدا به داد من برسه .خدا کنه از این همه توجه لووووس نشی......

تو این سفر روز شنبه بود که خالت گفت ناخنتو بگیرم و من با قیچی ناخنتو گرفتم ا.مدم تیزی یه ناخنو بچینم که اشتباهی یه کوچولو پوستتو گرفتم و اصلا نفهمیدم شما هم دردت نیومدو گریه هم نکردی بعدس بغلت کردم دیدم ناخنت یه کوچولو قرمز و خونیه.دلم ضعف رفت و حسابی جیغ کشیدمو و گریه کردم و محشر کبری بر پا مردم مامان و خاله گفتن بابا چیزی نشده که بچه با انگشتش بازی میکنه یعنی درد نداره.اما من تا2 ساعت گریه میکردمو همه دلشون برام میسوخت و نصیحت میکردن حالا باید مریضی ها ببینی و انقدر غصه بچه رو نخور.......خلاصه من حسابی ناراحت بودمو و هنوزم از یاد آوریش قلبم آتیش میگیره ........مامان ببخش دلبرکم از این به بعد خیلی بیشتر دقت میکنم عزیزکم..........

به هر حال یه سفر خوب تو آب و هوای خوبی بود و کلی خوش گذشت بابا جونتم که مثل همیشه از جون و دل مایه میذاشت و مارو هم برد فومن و انزلی و..... حسابی خوش گذروندیم..........من موندم میشه محبتهای پدر و مادر رو یه ذره جبران کرد؟ البته که نه!!!!!!!

 

موسوعه فواصل للمواضيع فواصل جميله للمواضيع 2013 فواصل مواضيع منوعه وجديده

 الانم نگران فردا م که واکسن شش ماهگی داری دلم از اشکات کباب میشه و بعیدم نیست که  خودمم باید گریه کنم و همیشه مامان ماری باهام بود و ا.ن پاتو میگرفت و من بیرون منتظر می موندم من اصلا دلشو ندارم.جدای از این خدا کنه تب نکنی......... مامان ماری گفت شما مثل همیشه تب نمیکنی و نگران نباش........خودت برو واکسن بزن که یه کم از دل نازکی بیرون بیای و انقدر الکی غصه نخوری........به هر حال فردا تنها هستم و باباتم کار داره و داییتم سر کاره  و مثل دفعه های قبلی از صبح ساعت 6 دو برابر وزنت حدود 16 قطره استامینوفن میدم و هر 4 ساعت 1 بار هم تکرار میکنم و رو پات کیسه یخ هر نیم ساعت 10 ثانیه میذارم تا هم تب نکنی و هم درد نداشته باشی .ایشاللههههههه.

موسوعه فواصل للمواضيع فواصل جميله للمواضيع 2013 فواصل مواضيع منوعه وجديده

اینم عکسهات گلم:

شما و بابای مهربونت که ما رو رسوند فرودگاه و  یه دل سیر شما رو نگاه میکرد شما هم مثل همیشه به مامان و دوربین میخندیدی .

اینجا هم شما تو کالسکت به مامان آرزو میخندی تو سالن دوم فرودگاه بودیم که بابا امید رو راه نمیدادند و ما منتظر بودیم و فهمیدیم پرواز کمی تاخیر داره و شما هم خوابت میومد و خوابیدی.

مامان ماری و بابا جون و خاله المیرا تو فرودگاه موقع برگشت:

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان هلیا
1 بهمن 92 12:30
عززززززززیزم جونم پس شما هم مثل هلیا جون ما کلی خاطر خواه داری هلیاناز ماهم مامان جونش اینا خیلی دوسش دارن انشاالله همیشه سلامت باشی آرمینا نازی.
مامان آرزو
پاسخ
خاله جونم مرسی که به وبلاگ من سر میزنید شما خیلی مهربونید . از لطفتون ممنون. این خاطر خواها آخر از ما یه دختر لوس و لجباز میسازنخدا هلیاجونو براتون حفظش کنه
سونیا مامان محمد امین جون
2 بهمن 92 23:29
قربونت برم ارمینا جونی که این چند وقته خاله فرصت نکرده بهت سر بزنه اما دلتنگت بوده ها بزنم به تخته چشم حسود کور بزرگ تر شدی خانوم شدی ماه شدی به مامان با زبون جوجه ای بگو مامانی گوشای منو دوتا سوراخ کن تا بعدا دوباره کاری نشه میبوسمت خوشمزه خاله
مامان آرزو
پاسخ
خاله جون شما بهترین خاله دنیاهستیدآره به خدا سونیا جون این گوش سوراخ کردن شده یه معضل
مامان حنانه
3 بهمن 92 0:03
ای جانم مگه میشه دختر به این نازیییییییییییییی خاططر خواه نداشته باشه