آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

اولین زیارت آرمینا خانم 22/11/1392لغایت24/11/1392

1392/11/26 22:36
نویسنده : مامان آرزو
600 بازدید
اشتراک گذاری

زائر کوچولوی امام رضا (ع) دختر نازنین و معصومم : زیارتت قبول باشه و ان شاالله ضامن آهو ضامن سلامتی و خوشبختی تو هم باشه .

عزیزترینم ، مامان همیشه به خدا توکل کرده و میکنه .ماه آبان 1391که ما تصمیم گرفتیم تا یه فرشته کوچولو داشته باشیم . انگار خدا منتظر بود ما تصمیم بگیرم و اونم اجابت کنه ،آبان  ماه  که تموم شد مژده وجود شما رو از یه تست بی بی چک گرفتیم . با اینکه خدا رو هزار بار شکر بی دغدغه باردار شدم اما همیشه نگران سلامتیت بودم شاید دلیل نگرانیم این بود که  تو همون سال قبل از بارداریم، یکی از همکارام که فکر میکردم بچش سالم بیاد بغلش تو 6 ماهگی بچشو سقط کرد(که همین خانم چند هفته جلوتر از من دوباره باردار شد و الان نی نی نازشو داره)و شاید هم برای این نگران سلامتیت بودم که سقط جنین زیاد شده بود برای همین همون ماههای اول با خدا عهد کردم که اگر شما رو سالم به آغوشم هدیه بده شمارو ببرم پیش امام رضا (ع) و من چون شمارو از امام رضا دارم به عهدم وفا کردم و تو اولین سفر رسمی بردمت مشهد مقدس(البته رشت و چالوس ،خونه خانواده های خودمون رفتیم که فکر نمیکنم سفر محسوب بشه)از طرف اداره خودم هر 4 سال یکبار سهمیه مشهد اونم فقط فصل بهار و تابستون داریم که من سال 87 با مامان و بابای خودم رفتم(بابات به خاطر کارش نتونست بیاد و قسمت ما بود دیگه!)تابستون 1392 هم که نوبتم بود مامان آرزوت ماهای آخر بارداریش بود و نمیتونست بره مشهد . که موند برای تابستون1393 که  ان شالله سه تایی باهم بریم لبخندولی نمیتونستم تا تابستون صبر کنم میترسیدم تعطیلات عید با خانواده سفر جای دیگه ای بریم و اونوقت من شمارو نبرده باشم مشهد و عهدم رو شکسته باشم باید اولین سفرت زیارت امام رضا (ع) میشد که خدا خواست و امام رضا (ع) هم طلبید و با مرخصی بابا امیدت موافقت شد و ما روز سه شنبه 22 بهمن 1392 ساعت 10.35 دقیقه صبح با پرواز 5229 هواپیمایی آتا شماره صندلی 12A به سمت مشهد مقدس پرواز داشتیم که چون همزمان با برگزاری مراسم راهپیمایی 22 بهمن بود مجبور شدیم ساعت 6.45 دقیقه صبح از خونه به سمت فرودگاه حرکت کنیم که راهها بسته نشه و چون شما خوبالو بودی و صبح زود بود نشد که با چمدونها ازت عکس یادگاری بگیرم . ان شالله دفعه دیگه جبران میکنم. با ماشین خودمون رفتیم که تا روز 5 شنبه تو پارکینگ فرودگاه باشه چون اگه دایی امیدت ما رو میبرد وقت برگشت راهها بسته میشد و نمیتونست برگرده و اسیر میشد . طول مسیرهم ستاد های فیلمبرداری شبکه های مختلف برپا بود و همه داشتند آماده میشدند . بسیجی و پلیس هم تو خیابون پر بود  و شماهم خواب بودی.نمیدونم این درسته که ما مجبور بودیم به خاطر راهپیمایی با یه بچه کوچیک چند ساعت زودتر فرودگاه باشیم؟ شما هم شب ساعت 1.5 با کلی ترفند خوابیدی و ما هم صبح خسته بودیم . به هر حال رسیدیم فرودگاه و همه شرایط مارو داشتند و تو نماز خونه بهت شیر دادمو بعد تا زمان پرواز تو کالسکت خوابیدی و ما با خوردن بیسکوییت و چایی وقت گذروندیمو کارت پرواز دادند و رفتیم سالن دوم که ساعت 10.35 دقیقه شد و از پرواز خبری نبود و رو تابلوها نوشتن و اعلام کردند پرواز یک ساعت تاخیرداره اونوقت من و بابا امیدت  اینجوری عصبانیشدیم حسابی خسته شده بودیمخمیازه و گرممون هم بودکه بیشتر خسته و کلافه میشدیم شما هم دستتون درد نکنه 2 روز بود تو خونه پی پی نکرده بودی و اونجا شروع کردی  به ....دیگه ..... حالا من موندم که ای وای....... گفتم ساعت تحویل هتل ساعت 2 عصر میشه و شاید لباست کثیف بشه و شما هم کلافه بشی تصمیم گرفتم عوضت کنم و خوب شد حرف بابا امیدت رو گوش نکردمو و کالسکه رو با چمدونها تحویل ندادم اونوقت دیگه  اینجوری کلافهمی شدم به هر حال رفتم دو تا دستمال مرطوب کوچیک خریدم (آخه فقط پوشک و جغجغه و عروسک و دندونیتو و شیشه شیر و فلاسکتت رو تو کیفم گذاشته بودم و جعبه دستمال مرطوبت بزرگ بود و تو کیفم جا نمشد و فکرم نمیکردم شما اینجا مارو سور پرایز کنی و تو چمدون گذاشته بودم) و یه جای دنج پیدا کردم و تو کالسکه شما رو پاک کردم و تمیز و خوشحال شدی و بعد بلافاصله اعلام کردند که از خروجی 6 سوار بشیم .تو هواپیما هم به همه مبخندیدی و مهماندار های مهربون بوست میکردن و ازت عکس میگرفتند و می گفتند چه خرگوش کوچولوی خوشگل و نازی و منم کلی ذوق میکردم یه خانم با 2 دخترش تو صندلی بغل دست ما بودن که اونها هم شما رو از ما گرفتن و بغلت کردند و  برات دست می زدند و شما هم بهشون میخندیدی و میخواستی دستشون رو بگیری و بخوری . بعدش شما هم یه بار شیر خوردی و خوابیدی .  وقتی که پکیج پذیرایی رو آوردن شما خواب بودی  وگرنه خدا میدونه چه محشری به پامیکردی خندهخلاصه خانم بودی دیگه.

عزیز دلم ادامه سفر نامه شما رو تو یه پست دیگه برات مینویسم که از زیادی مطالب حوصلت سر نره!

niniweblog.com

اینم عکس شما با بابا امیدت که بغل پله های هواپیما ازتون گرفتم  و اولین عکس سفر مشهد شماست :

اینجا هم تو هواپیما خوابت میومد ولی چون باید بغل مامان آرزو بخوابی . اومدی بغل مامان و یه کوچولو شیر خوردی و خوابیدیماچ:

 niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)