آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

شمارش معکوس

1393/1/26 11:59
نویسنده : مامان آرزو
603 بازدید
اشتراک گذاری

 فرشته نازم ، عشق جاودانه من، دختر شیرینم، نفسم :

نمیدانم،تورابه اندازه ی نفسم دوست دارم،یانفسم رابه اندازه ی تو؟!

نمیدانم، چون تورا دوست دارم نفس میکشم، یانفس میکشم که تورا دوست بدارم؟!

نمیدانم، زندگیم تکراردوست داشتن توست، یاتکرار دوست داشتن تو،زندگیم؟!

تنهامیدانم : که دوست داشتنت لحظه لحظه لحظه ی زندگیم رامیسازد،

وعشقت ذره ذره ذره ی وجودم را............

دختر دردونه من : تصمیم گرفتن برای داشتن فرزند امری است خطیر ؛

این کار یعنی تصمیم به اینکه قلبتان برای همیشه بیرون از جسمتان به تپش ادامه دهد .

عزیز من ما این تصمیم رو گرفتیم و الان تو رو داریم و تو همه چیز مایی حتی فراتر از تپش قلب ،تو خود مایی . ودر مخیله ما نمیگنجید که عشق به فرزند اینقدر ناب و لذت بخش و حیاتیه. دلبرکم عشق به فرزند از نوعیه که تا خودت مادر نشی نمیتونی حس منو درک کنی همونطور که من وقتی مادر شدم تموم قلب مادرم رو حس کردم. عزیزم عشق به فرزند با هیچ دوست داشتنی قابل مقایسه نیست با همه دوست داشتنهای دیگه فرق میکنه یه جور دیگه است پر از تپش، پر از شادیه . مادر و پدرت و خواهر و برادرت و همسرت رو جور دیگه دوست داری و فرزندت رو  یه جور دیگه .انگار باداشتن بچه میخوای حس دوست داشتنت رو به همه نشون بدی . انگار که فقط با وجود بچه میتونی بگی، من اینم: کسی که برای یکی دیگه خود خود خود مهربونی هستم، من برای یکی دیگه خود قلبم، خود ایثارم. با وجود بچه میتونی مادر بودن رو ثابت کنی و تا اون بچه نباشه یه چیزی تو وجودت آزارت میده و میخواد مثل آتشفشان فوران کنه وای به اون روز که بچه نباشه و قطعا زن نمیتونه اون همه هیجان رو کنترل کنه (خدای مهربون هرکی که دلش میخواد یه فرشته کوچولو نصیبش کنه.) عزیزم با این حسی که دارم میتونم به دلیل آفرینش خدا پی ببرم خدا اینقدر بنده هاشو دوست داشت و انقدر عاشق آفریده هاشه که اونها رو آفرید و  ذره ای از این حس نابش رو تو ذات زنها گذاشت و از خدای مهربونم از اینکه این حس رو به من بخشید و با بخشیدن تو به من بهترین و ناب ترین تجربه عشق رو به من داد به تعداد نفسهام متشکرم.

  عزیزم با این چیزی که گفتم تصور یک لحظه دوریت قلبم رو میلرزونه. ولی شمارش معکوس شروع شده و من از دوشنبه اول اردیبهشت باید بذارمت مهدو از ساعت 8 صبح تا 3.5 بعد از ظهر ازت دوربمونم.تنها امیدم اینه که طی روز یه چند باری به بهونه شیر دادن بهت میام و میبینمت و در آغوش میکشمت و  تو آغوشم بوی شیرین تنت رو نفس میکشم. عزیز دلم ، پاره تنم دلم خیلی گرفته نمیتونم جلوی اشکام رو بگیرم . حتی اشک ریختن هم منو آروم نمیکنه .این چه حسیه که تموم قلبم رو فشار میده.الان به محبت خیلی وابسته ای و از روز 4 فروردین  تو خواب خودت رو این پهلو و اون پهلو میکنی و هروقت خودت رو جابه جا میکنی دستت رو برای بغل کردن یکی دراز میکنی و من بادیدن این صحنه حالم دگرگون میشه و محکم بغلت میکنم وقتی چشمهای نازت رو باز میکنی دوست داری ما کنارت باشیم و وقتی که میبینی ما پیشت هستیم با آرامش میخوابی. و وقتی  هم که به پهلو میذارمت تو تخت پارکت خیلی سریع  میچرخی و بالا رو نگاه میکنی ببینی من هستم یانه ؟ و من دوباره تورو به پهلوت بر میگردونم و تو با اطمینان به خواب ناز میری . من عاشق این تکون خوردنات توی خوابم .امیدوارم با دیدن مربی مهدت هم این آرامش روداشته باشی. خانم مربیت رو دوست داشته باشی و ایشون هم شمارو دوست داشته باشن.

نمیدونم بارها با خودم گفتم کار درستی میکنم و بچم رو ترک میکنم و سر کار میرم؟ ولی اگه سر کار نرم میتونم از خودم راضی باشم؟ میتونم احساس کنم که آدم مفیدی هستم ؟ این موضوع چه تأثیری  تو این زمان روی شما میذاره و اگه نرم در آینده  چه تاثیری میذاره ؟از من تشکر میکنی؟ یا میگی مامان من یه مادر اجتماعی و تحصیل کرده رو میخواستم من بزرگ میشدم همونطور که بقیه بچه هایی که مادرشون شاغلند بزرگ شدن  شاید بگی :من الان به اون سرمایه ای که جمع کردی و باکار کردن برام پس انداز کردی نیاز دارم من الان به پول بازنشستگیت نیاز دارم. من الان به وجهه ای که برای خودت ساختی نیاز دارم. واقعا نمیدونم فکرت در آینده چه طوری میشه؟

عزیزم من احساس میکنم فقط با بودن تو اجتماع میتونم احساس مفید بودن داشته باشم و میتونم از زحماتی که کشیدم بهره ببرم . میتونم کمک خرج باشم (با اینکه بابات تو این 9 ماه مرخصی نذاشت آب تو دلم تکون بخوره ، اما زنی که از اول مستقل بوده بد عادت میشه و همیشه دوست داره رو پای خودش بایسته ).من با رفتن تو اجتماع میتونم از خودم راضی باشم .به جز این وقتی که هم بیرون از اداره کار میکنم و هم تو خونه یه مادر مهربون و یه همسر خوب باشم میتونم به خودم ببالم و حس بهتری داشته باشم . البته امیدوارم خدای مهربونم مراقب من باشه و یک لحظه منو به حال خودم نذاره و تو این راه به من کمک کنه. اینها رو گفتم ولی بدون مهمتریم مسئله برای من و بابات تربیت درست تو، حفظ آرامش روحی تو و سلامتی توئه. واز خدا میخوام منو یاری کنه تا از شما یه بانوی مفید برای جامعه و پاکدامن و درستکار بسازم . بانویی که مایه فخر من و باباش و بقیه باشه. عزیزم تو این راه از هیچ چیزی برات دریغ نمیکنم و همه توان و نیروم رو برای پرورش درست تو به کار میگیرم تا شرمنده آفریدگار تو و خود تو نباشم. انشالله و به امید خدا

اینها رو گفتم تا بدونی که برای رفتن به سرکار و شروعی دوباره همه فکرام رو کردم و بدون فکر و تصمیم جلو نرفتم . و خیلی هم برام راحت نبود و کلی با خودم کلنجار رفتم .عزیز دلم همه سختی ها رو برای انسانی بهتر بودن به جوون میخرم. و سعی میکنم تو در اول برنامه هام باشی و مثل الان همون ساعاتی رو که پیش منی به تو اختصاص بدم و با بودن مادری مثل گذشته و حتی بهتر از گذشته و داشتن همون نیرو به خودم ثابت کنم که من میتونم، هم شاغل باشم و هم مادر و هم همسری وظیفه شناس و اینطوری میتونم آرامش داشته باشم.

بله عزیزم فکر میکنم درآینده با خوندن این مطالب و خوندن حرفهای دلم تو هم اینطوری از من راضی هستی و واین تصمیمم رو قدر میدونی.البته این حرفهای من زمانی تورو راضی میکنه که مادری مهربون و وظیفه شناس باشم و تو هم به اهدافت رسیده باشی . نمیدونم  مادری مهربون هستم یانه؟ نمیدونم لیاقت تو که نعمت بیکرانی برای من هستی، رو دارم یا نه؟ اما همه تلاشم رو میکنم و میدونم به لطف پروردگارم  میتونم از پس این مسئولیتها بربیام . من مثل همیشه به لطف خدای بزرگ و مهربونم متکی هستم.

عزیزم از خدا میخوام صبر دوری تو رو و توان مراقبت از تو رو پیش از پیش به من بده. واز خدا به خاطر داشتن تو ممنونم

خدای مهربونم: شکر، شکر ، شکر

خواستم برات عکس بذارم که دیدم تنظیمات کامپیوتر رو هم به هم زدی. فدای سرت عزیزم بابا امید درست میکنم اونوقت برات عکسهای خوشگل میذارم

 راستی  دختر ماه روی من یه چیزی مونده که بگم:

   به اندازه ی تمام بوسه های که ماهی به دریا میزنه دوستت دارم.

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)