آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

اولین سرماخوردگی مورخ 17/1/93 و روادید این چند وقت

1393/1/24 22:33
نویسنده : مامان آرزو
510 بازدید
اشتراک گذاری

دختر زیبا روی من ، آرمینای عزیزم:

 از چیزی که میترسیدم سرم اومد و با اینکه حسابی مراقبت بودم، شما سرما خوردی. تموم زمستون رو مراقب بودم که این ویروس لعنتی نیاد سراغت و شما هم سرما نخوردی اما خالت این ویروس رو به شما داد . بعد از مسافرت خالت سرما خورد و ما جمعه بعد از سیزده بدر 15 فروردین رفتیم خونش و  با اینکه مراقب بود و بوست نکرد اما از روز یکشنبه 18 فروردین بینیت گرفت و آبریزش داشتی و سرما خوردی . مامان فدات بشه اولین تجربه این مریضیت بود وشب که خوابیده بودی دماغت گرفته بود و فکر کردی کسی راه نفست رو گرفته یکهو دست و پا میزدی و از ترس گریه میکردی .اما از روز بعد یاد گرفتی که بادهنت نفس بکشی. و از دهنت که نفس میکشیدی لبات خشک میشد و حسابی آب میخوردی و مامان آرزو دلش خیلی میسوخت . در کل سرما خوردگیت خیلی شدید نبود به خاطر آبریزشت بهت سیفیکسیمی- که دکتر برای دوروز تبی که قبل از این داشتی و استفاده نکرده بودم -دادم و تو این یک ماه گذشته مامان ماری میخواست به اون خونشون برن و تو این روزها حسابی سرش شلوغه ولی نمیتونه دوریت رو تحمل کنه و دوباره شروع کرد به خواهش کردن که بیا تا من آرمینا رو بینم منم و خالت تصمیم گرفتیم روز 4 شنبه مورخ 20/1/93 ساعت 5 بعد از ظهر با هواپیمایی آسمان بریم رشت و با همون هواپیمایی هم روز جمعه مورخ 22/1/93  با پرواز ساعت 6.5 برگردیم .

از وقتی رفتیم خونه بابام دیدم که سفیکسیم باعث اسهالت میشه و رفتم و برات آموکسی سیلین گرفتم و الان که یک هفته میگذره خدا روشکر حالت خوبه .

 روز سه شنبه شب هم عمو منوچهرت با بیتا و زن عموت اومدن خونمون و فردا صبحش ساعت 7 برای سفر به کیش پرواز داشتن و صبح زود رفتن و شما از دیدن دختر عموت تعجب کرده بودی و چون مریض بودی از اون جیغ های بنفش نکشیدی ولی میخواستی موهای بیتا رو بکشی و بیتا هم دوست  داشت سرشو میاورد جلو تا موهاشو بکشی. با زبونی که خودش سر در میاورد حرف میزدو ما نمیفهمیدیم چی میگه ولی با شما خیلی مهربون بود.  خیلی معصومه و من خیلی دوستش دارم.صبح زود 4 شنبه رفتن فرودگاه و  ما هم عصرش رفتیم رشت .

  ما رفتیم رشت و خونه مامان ماری خالی بود و لوازمی که لازم میشد رو این خونهگذاشته بودند و فرشها رو جمع کرده بودندو با دیدن موکت رنگی کلی ذوق کردی و حسابی هم با مامان ماری بازی کردی و بابات هم یک دفعه ای تصمیم گرفت که فرداش یعنی 5 شنبه بعد از تعطیل شدن شعبه با تاخیر بیاد عید دیدنی اول چالوس  بعد جمعه ظهر هم  بیاد پیش بابام اینا عید دیدنی و اون با ماشین برگرده ما هم با پرواز برگردیم.اگر یکهو تصمیم نمیگرفت ما هم اول میرفتیم چالوس بعد رشت . ایشالله هفته های دیگه میریم .

  بابات گفت که عمو مجید شما هم  20 فروردین  رفتن مشهد . زیارتشون قبول.

مامان ماری شما هم دیروز 22 فروردین خونشنو جابه جا کردند و تو اون خونه که بزرگتره ساکن شدن . داییت هم پس فردا میره رشت برای کمک و مرتب کاری.

دیروز هم دوباره رفتم مهد کودک سرزمین فرشته ها که نزدیک اداره من و باباته و دوباره خواهش کردم و اونها  هم با دیدن شما و حرفهای منقبول کردند که شما رو ثبت نام کنند و امروز هم بابات میره فرم ثبت نام رو بگیره. خیلی خوب شد چون به شما شیر خشک نمیدم و میتونم چندباری بیام و به شما شیر بدم .

نیم ساعت پیش هم بابات زنگ زد و گفت از اداره تماس گرفتن و گفتند آقای قالیباف شهردار تهران، به فرزندان کارمندهای شهرداری که متولد 92 هستند 800 هزار تومن هدیه میده و بابات گفت شماره حساب منو داده تا هدیتو بگیری . و بابات میخواد بریزه به حساب شما. مبارکت باشه دختر خوش قدم من.

حسابی این روزها سرم شلوغه. درگیر مقدمات مهد شما و رفتن به اداره هستم و 5 شنبه هم 15 نفری مهمون دارم و باید به مقدمات مهمونی و خرید برسم. اگه خدا بخواد جمعه این هفته مامان ماری میاد تهران تا یک هفته ای که از اول اردیبهشت میری مهد .با شما باشه تا شما با مربیتون و محیط مهد عادت کنی. آخ که چقدر دلم گرفته و فکر دوریت منو به هم میریزه. ولی خدا روشکر وقتی تو اداره هستم میدونم فقط 100قدم باهات فاصله دارم . خداروشکر که تونستم تو مهد نزدیک خودم ثبت نامت کنم. و:

خدارو شکر برای داشتن تو نازنین که همه چیز مایی

 

همین الان خواستم یه عکس از شما که تو  شمال با موبایلم گرفته بودم رو برات بذارم که دیدم با موبایلم بازی کردی و تنظیماتش رو به هم زدی و موبایلم به کامپیوتر وصل نمیشه. از دست تو گوشیم آرامش نداره. اشکال نداره عزیزم فدای سرت درستش میکنم. ما هرچی داریم برای شماست.

 اینم خاطرات این چند روز شما.فکر کنم همه چیز رو گفتم و دیگه چیزی نمیمونه جز اینکه:

خیلی دوستت دارم فرشته کوچولوم

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

مامان حنانه
26 فروردین 93 12:41
الهی هیچوقت مریض نباشی فرشته کوچولو خدارو شکر که الان خوبی
مامان آرزو
پاسخ
ممنون خاله مهربون و نازنینم ایشالله هیچ مادری مریضی نی نی شو نبینه
سونیا مامان محمد امین جوون
30 فروردین 93 12:50
وای نه ایشالا ارمینا فسقلی خاله زود خوب میشه من که راضی ام خودم هر بلایی سرم بیاد اما پسملی طوریش نشه ای خدای مهربون خودت زود زود ارمینا جونی رو خوب خوب کن الهی امین
مامان آرزو
پاسخ
خیلی خیلی ممنون مهربونم . ایشالله هیچ مادری مریضی بچه شو نبینه. الهی آمین