اولین خرابکاری مورخ 23/3/93
آتیش پاره مامان ريال مامان فدات بشه که روز به روز شیطون تر و با نمک تر میشی وارد 11 ماهگی که شدی پیشرفتهات محسوس تر و هرروز کارهای جدید یاد میگیری . اول با باسنت چند قدم میرفتی اما روز به روز حرفه ای تر شدی و اولین خرابکاری بزرگت رو انجام دادی .
روی میز جلو مبلی ظرف سنگین میوه و با چند تا استکان گذاشته بودیم و من تو آشپزخونه بودم و بابات هم چند لحظه رفت تو اتاق شما باباسن خودت رو رسوندی به جلو مبلی ظرف رو انتهای میز گذاشته بودم و شما خودت رو بلند کردی و ظرف رو کشیدی سمت خودت که با صدای بابا که میگفت آرمینا نه ! و پرش به سمتت منم اومدم سمتت که کار از کار گذشت و تو به یه چشم به هم زدن ظرف رو انداختی و بیچاره ظرفو استکان نصف شد و از صدای ما هم ترسیدی و زدی زیر گریه بابات بلندت کرد و بلافاصله ساکت شدی خدا رحم کرد ظرف رو پات بود . خدا رو شکر بلایی سر خودت نیاوردی. از یه طرف نگرانت شدیم و از طرف دیگه خوشحال که به حرکت افتادی و داری بزرگ میشی عزیزم
اینم دست گلی که به آب دادی . جهیزیه مامان بود ،فدای سرت جیگر گوشه:
همیشه هم میرفتی سراغ کشو میزه و وسایلش رو میریختی بیرون این بود که تصمیم گرفتیم جلو مبلی رو ازدسترست خارج کنیم و بذاریم پشت میز ناهار خوری که بهش دسترسی نداشته باشی.
حسابی شیطون شدی و به همه جا سرک میکشی و عاشق رخت آویز هستی و می ری سمتش و میکشی سمت خودت رو میبینی داره میوفته چشاتو از ترس میبندی و همه لباسهای روش رو که گذاشتم خشک شه میندازی و بعد نیم ساعت بهاش ورمیری و مثل وزنه بردارها زور میزنی تا میلشو بگیری و بلندش کنی .
دقیقا 21 خرداد بود که جلوی چشممون و دوربین که داشتم ازت فیلم میگرفتم 4 دست و پا بودی خودت رو تکون دادی و از حالت خوابیده نشستی حالا که میتونی بشینی مدام تکرار میکنی و صبحها که از خواب پامیشی بلا فاصله میشینی و اگه سر حال باشی شروع میکنیبه صدا در آوردن و شیطونی و از خوشحال کارهایی که بلدی رو پشت سر هم انجام میدی اول دستتو تکون میدی و بای بای میکنی بعد میرقصی و سرت رو میندازی پایین وتکون میدی و تنت رو تکون میدی بعد دست میزنی . خلاصه این روزها معنی شیرینی زندگی مایی .
دوستت دارم شادی هر لحظه و هر ثانیه ی ما
خدایا شکرت که طعم شادی بی مثال رو به ما چشوندی