آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

دیگه تا 6 ماه واکسن ندارم........

1392/11/2 13:53
نویسنده : مامان آرزو
288 بازدید
اشتراک گذاری

l54.gif

 

عزیزم امروز 4 شنبه 2 بهمن 92 ساعت9 صبح تک وتنها با شما یه ماشین ازآژانس گرفتم و رفتم مرکز بهداشت .تا حالا وقت واکسنات مامان ماری بود و من بیرون اتاق منتظر میموندم. اما این دفعه مامان ماری گفت تنها برو تا یه کم از این دلنازکیهات کم بشه. آخ که چه استرسی داشتم از استرس حالت تهوع گرفتم مثل وقتی که تورو باردار بودم.یه لحظه حتی شک بعید کردم که نکنه ....نگرانخندهداشت قلبم میومد تو دهنم دلم برات میسوخت نیم ساعت قبلش بهت استامینوفن دادم و شما شل شده بودی ولی از اونجایی که عاشق گردشی کلی ذوق کردی و بهم میخندیدی دلم برات کباب شد گفتم خوشگل مامان نمیدونی چه نقشه ای برات دارمچشمکولی چه میشه کرد این واکسنها برای سلامتی شماست.میخواستم پیاده با کالسکه بریم که بابات گفت برگشت واکسن زدی بهتره زود برگردید .خودمم گفتم هوا آلوده است و شما بهتره تا بهار تو تحریم باشی. مامان قربونت بشه که از بس تو خونه موندی کلافه شدیکلافهبا اینکه استامینوفن تو رو خوابالوده کرده بود اما از ذوق تماشای بیرون  بیدار بودی و گاهی هم سرتو بالا میگرفتی و با خوشحالی به من نگاه میکردی و میخندیدی و دل من خون میشد. مرکز بهداشت خلوت بود و یه نی نی همسن شما اومد وشما به من و مامانشو نی نی میخندیدی ودریغ از دل غافل افسوس  نمیدونستی آقا سرنگ بدجنس منتظرتهl26.gif

رفتیم داخل و خانم پرستار که همیشه واکسنای شمارو میزد و دستشونم سبکه خواست واکسنو بزنه که منم از استرس  نفهمیدم دارم چیکار میکنم فقط میخواستم اون لحظه دردتو نبینم .بدون فکر و دقت ازت دور شدم در واقع داشتم فرار میکردم و  باخودم گفتم از تخت دور شم و نبینم  که گفت کجا ؟ رونشو نگه دار منم اینجوری شدمخجالت پرستار هم شما رو ناز کرد و گفت چقدر شما نازی بااین کلاه خوشگلت .منم تو اون همه استرس ذوق مرگ شدم .پای نازو تپلتو گرفتمو رومو برگردوندمو و گفتم یا امام حسین یا ابوالفضل .چشمو وا کردم دیدم خانم پرستار لبخند میزنه.گفتم ببخشید آخه بار اوله که خودم میارمش.گفت :میخوای یه آیت الکرسی هم بخونخنده  به محض اینکه آمپولتو زدن شما هم یه گریه مادر کش کردی و اما اشکی ازچشمهای معصومت نیومد بیشتر ترسیده بودی و با تعجب منو نگاه میکردی فکر کردی من شما رو زدم اما وقتی خانم رو دیدی فهمیدی مامانت نبود و برای بعدی هم گریه کردی و یه کوچولو اشک ریختی و منم پستونکتو گذاشتم دهنت و ساکت شدی و تا از مرکز بهداشت اومدم بیرون شما خوابیدی.مننننننننن فدای معصومیتت. اومدیم خونه و هر نیم ساعت کیسه یخ به مدت 10 ثانیه گذاشتم و هر 4 ساعت هم استامینوفن میدم و شما هم میخوابی .گوش شیطون کر تا حالا تب نکردیو درد هم نداری . الانم خوابیدی .دیگه تا 12 ماهگی از این زجرها خبری نیست. آخ جون واکسنا ت تموم شد.

فرشته کوچولوی من : مامان عاشقتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتته عسیسم.قلبماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان هستی
2 بهمن 92 19:28
مبارکه مبارکه که عسل ما واکسن هاش تموم شده خاله جون انشالله همیشه شاد باشی و نبینم که تو تب کنی ... خیالت راحت دیه نمیزارم مامانی تا 12 ماهگی بهت واکسن بزنه
مامان آرزو
پاسخ
مرسی خاله جونم .از اینکه این همه هوای منو دارید خوشحالم
الهام مامان امیرعلی جون
2 بهمن 92 22:57
سلام گلم. دخملمون عزیزهخاله راحت شد. امان از دسته این واکسن ها یه دلهره بزرگه واسه مامان وباباها اماخب چاره ای نیست واسه ایمن شدنه بدنه پاره تنامونه واییییییییییییی خاله جون امیر علی جونی هم یه دونه داره خدا کنه بدون درد و تب بگذرونه
الهام مامان امیرعلی جون
2 بهمن 92 22:58
گلم امیر علی ام تو سایتhttp://dokhmalysheklak.niniweblog.com/منتظره رای شماست با کد 7.پیش پیش بابت رایتون ممنونم تا فردا وقت داره..راستی عزیزم باتبادل لینک موافقید؟
سونیا مامان محمد امین جون
2 بهمن 92 23:35
هووووووووووووووووووووووووووورا بلاخره این واکسن های لعنتی تا اطلاع ثانوی تعطیلن و شما خلاصین و ما مامانا خیالمون راحت الهی همیشه سالم وسلامت باشی خوشگلکم
مامان آرزو
پاسخ
بلللللللللله خاله جون این واکسنهای موذی ولی خوبنا
مامان حنانه
2 بهمن 92 23:56
انشالله همیشه سلامت باشی گلم مامانش منم مثل شما دلشو نداشتم ولی خوب چکار میشه کرد سلامتیشون مهمتره
مامان آرزو
پاسخ
آره به خدا پدر مادر هر زجر و ناراحتیو برای سلامتی دلبندشون تحمل میکنن.ایشالله همیشه سالم باشن
مامان بردیا(a)
5 بهمن 92 16:53
هوراااااااااااااااااااااااااااا