آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

بالاخره برف پاهای سرد و درخشانش رو زمین تهران گذاشت و نشست

1392/11/15 14:21
نویسنده : مامان آرزو
496 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگ مامان الان که دارم برات این پست رو مینویسم از ساعت 5 صبح برف تا الان حسابی میباره و زمین رو سفید کرده تو این چندروزه که برف نوار شمالی رو حسابی پوشونده بود  تهران حسابی سرد بود تا 7 درجه زیر صفر ولی برفها به صورت پراکنده اونم سمت شمال تهران و نواحی کوهستانی می بارید و خیلی زمین رو سفید پوش نمی کرد( تو نوارشمالی کشور سمت نمک آبرود خونه مامان نجمه اینا 1متر و20سانت برف باریده بود که باعث شده بود برقشون قطع بشه و عبور و مرور مختل بشه و مشکلات دیگه ، سمت رشت خونه مامان ماری اینا 80سانتیمتر برف اومده بود که مامانم میگفت تو رشت برق داریم ولی رفت و آمدمشکل شده و امروزم باز شمال برف میباره!) اما امروز صبح که بیدار شدم دیدم به به چه هوای قشنگی  تو تهران داریم ،همه جا یه سر پنبه ای و سفید شده .کلی ذوق کردم آخه عاشق برفم .بابا امیدتم به من زنگ زد و گفت برف رو دیدی کلی ذوق کن ما تو شعبه آب نداریم و آبها یخ زده.چون عاشق برفی بهت زنگ زدم برو حالشو ببر و منم حرف بابا امیدتو گوش کردمو حسابی حالشو میبرم . شما هم که صبح بیدارشدی بردمت سمت پنجره که برف رو ببینی (البته یه بار تو ارتفاعات دوهزار شمال  برف دیده بودی)مامان آرزو فدای چشمات بشه عزیزم تو همیشه وقتی آفتاب رو میدیدی چشاتو جمع میکردیو سعی میکردی از آفتاب فرار کنی .امروزم سفیدی برف چشمتو میزد و یه کوچولو با چشمای جمع شده و با لبخند برفو نگاه کردی اما سریع سرتوبرگردوندی که نور برف به چشمت نخوره.منم از پنجره آوردمت کنار و کلی چلوندمت و به بابات گفتم اگه زودتر کارت تموم شد بیا از آرمینا عکس بگیریم.

عزیزم امروز 15 بهمن و چقدر زمان به سرعت سپری میشه و من دلم میخواد با سرعت کمتری بزرگ بشی تا حسابی از بزرگ شدنت و این روزهای قشنگت لذت ببرم .عزیز دلم :آبنبات چوبی مامان : با اینکه امروز بادیدن برف خیلی خوشحالم اما از اینکه زمان به سرعت سپری میشه ناراحتم امروز دلم بیشتر از از روزهای پیش غصه داره .دیگه چیزی به اول اردیبهشت نمونده روزی که مرخصی زایمان 9 ماهه من تموم میشه. خدا پدر شهرداری رو بیامرزه که با اینکه مصوبه مرخصی 9 ماهه زایمان اجرا نشد ولی شهرداری تهران اجراش کرد. ولی بازم انگار خیلی کمه . بنده خدا مامانهای شاغلی که 6 ماهه بچشونو میذاشتن و میرفتن سرکار . من که اصلا طاقتشو نداشتم آخه بچه 9 ماهه خیلی کوچیکه چه برسه به 6 ماهه.ولی بازم خداروشکر ولی عزیزم این روزها حتی شبها که برای شیر دادن به شما بیدارمیشم دلشوره بعد 9 ماه میاد سراغمو خواب از سرم میپره و تا نوبت بعدی شیر دادنت بیدار میمونم و غصه میخورمو فکرم مشوش میشه...کاش میشد نرفت سر کار اما دلایل زیادی برای رفتن دارم.........عزیزم من تهران به غیر از  خواهرم و برادرم و زن داداشم کسی رو ندارم که اونها هم شاغلند و خیلی نمیتونن کمک حالم باشن و این موضوع بیشتر اعصابمو به هم میریزه .نمیدونم میری مهد یا برات پرستار بگیرم هر دوتاشون مشکلات خاص خودشونو دارن. عزیزم از خدا میخوام مقاومت دوری چند ساعته تو رو طی روز هایی که میرم سر کار رو به من بده .باز خدا روشکر که 5 شنبه ها تعطیلمو روزی 2 ساعتم حق شیر دهی دارم .خدایا کمکم کن همه چیز برام راحت باشه و مقاومت منو زیاد کن .الهی آآآآآآآآآمین

عزیزم یادت باشه که جونم به وجود نازت  بسته است و دوستت دارم خیللللللللللللللی زییییییییییییییییییییییییاد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان جونی هلیاجون
15 بهمن 92 19:12
سلام آرزو جون غصه نخوریا دخمل نازمون غصه میخوره خدا بزرگه انشاالله خدا کمکتون میکنه خودشم مواظب جیگر طلاتون هست امیدتون به خدا باشه و از بودن با آرمینا خوشگله فعلا لذتشو ببرید.
مامان آرزو
پاسخ
سلام بله درست می فرمایید ممنون از این همه لطفتون و ممنون که با حرفها و دلداریهاتون منو آروم می کنید .خدا شما رو برای هلیا جوووونی و هلیا جوووونی رو برای شما حفظ کنه .الهی آمییییییییین
سونیا مامان محمد امین جووون
16 بهمن 92 21:05
سلام ارزو جون تورو خدا ناراحت نباش خدای مهربون برای ارمینا جونمگه کافی نیست اونی که دخملی نازو افرید همیشه خودش هواشو هم داره کاش نزدیک بودم خودم عزیزترینم رو رو چشام نگه میداشتم اما حیف ولی غصه نخور خدا بزگترین یاور ماست
مامان آرزو
پاسخ
سلام مرسی سونیا جوووون ممنون که با نظرات خوبتون به من روحیه میدید . بله قطعا حق باشماست و خداست که نی نی هامون رو حفظ میکنه . مرسی عزیزم از مهربونی و لطف بینهاییتت شکی ندارم . خانومی .قلب بزرگی دارید عزیزم . خدا هر چی خوبیه به شما داده . خدا پشت و پناه شما و پسر خوشگلت و خانواده مهربونت باشه .الهی آمییییین