خاطرات روز سوم سفر به مشهد و برگشت به تهران 24/11/92
دلبرکم: روز سوم که آخرین روز هم بود تصمیم گرفتیم مثل روز قبل پیش از طلوع آفتاب حرم باشیم که شما چون خسته بودی دیگه از اون خبرها نبود و صبح خوابیدی و ما بعد صبحانه رفتیم حرم و با امام رضا خداحافظی کردیم و کلی دعا کردیم و از خدا هزاران بار تشکر کردم که دختر خوب و مهربون و سالم و نازی به من داده و من رو لایق مادر شدن دونسته و طعم این لذت رو به من چشونده و هر کسی که آرزوشو داره .خدا به اون هم نظر کنه و مادر بشه .برای تک تک کسایی که میشناسم و نمیشناسم و خصوصا خاله های وبلاگیت و نی نی هاشونو خانواده هاشون دعا کردم و خداحافظی کردم تا سفر بعدی.
این عکس هتل که آماده بودی بریم حرم:
اینم عکس شما و بابا امید تو حرم:
آخه دخترم حرم جای اینکار هاست؟ ولی خودمونیم ،من عاشق این عکس شما دوتا هستم:
اینجا هم ساعت 10 صبح بود و مدام جنازه میاوردند و طواف میدادنش و خاک قالیهای حیاط رو روی کفنش می تکوندند انقدر زیاد جنازه میاوردند که برای همه عادی بود و بدون توجه عبادتهاشونو میکردند شما هم انگار که نه انگار فرشته کوچولوی من :
بعد برگشتیم هتل و تسویه کردیم و وقت چندانی نداشتیم و تصمیم گرفتیم بریم پدیده شاندیز ناهار بخوریم و بعد برگردیم چمدونها رو برداریم و بریم فرودگاه که ساعت 5.30دقیقه عصر پرواز داشتیم :
اینم عکس شما تو پدیده شاندیز:
ناهار شیشلیک خوردیم و جای همه رو هم خالی کردیم، البته شما ماست و سوپ شیر خوردی و بعد برگشتیم هتل چمدانها رو برداشتیم:
اینم عکس هتل هلیا که ما طبقه 4 وشماره اتاق 402 اقامت داشتیم که این هتل رو دایی امید برامون رزرو کرده بود که از نظر من اصلا خوب نبود و غذاهاش خیلی بد بود و ناهار و شام همراه با رزرو اتاق بود و اصلا کیفیت و تنوع نداشت و آشپزخونشون خیلی کثیف بود و خوب نبود حیف 1 میلیون و 10 هزار تومنی که برای این هتل دادیم . مثلا 4 ستاره بود ولی اشکال نداره زیارت خوش گذشت و حسابی چسبید و انشالله دفعات بعدی دقت میکنیم :
رفتیم فرودگاه و بابا امیدبرات بستنی خرید و شما کلی از خوردنش کیف کردی و اصلا اجازه نمیدادی یه قاشق بابا امید بخوره ساعت 5.30 با هواپیمایی آتا شماره پرواز 5230 و شماره صندلی 3A.C که 10 دقیقه زودتر سوار شدیم و از عجایب بود ما که اینجوری بودیم مهماندارها کلی نازت کردند و شما بعد چند دقیقه خوابیدی و وقتی بیدار شدی ما غذامونو خورده بودیم و مهماندار شمارو گرفت و بردت پیش بقیه همکاراش و ما ساعت 6.30 دقیقه تهران بودیم . و 2 ساعت تو ترافیک فرودگاه تا خونه بودیم از مشهد به تهران یک ساعته رسیدیم و مسیر فرودگاه تا خونه رو دو ساعته
اینجا هم ساعت 5.30 دقیقه عصر ، داخل هواپیماست که تا شکلات تعارف کردند شما قاپیدی و حسابی باهاش مشغول شدی ببین چه صندلی های راحتی نشسته بودیم! چند ردیف اول هواپیما ویژه بود :
غروب آفتاب از پنجره هواپیما، ببین خدا چه زیباست عزیزم:
اینم عکس شما با چمدونها و بابا امید و اون جعبه هم سوغاتی هاست:
شما هم شب خسته بودی و بعد یه حموم جانانه بی دغدغه خوابیدی
اینم خاطرات سفر مشهدت ان شالله حاج خانم بشی عزیزم .
خیلی دوست دارمو از خدا ممنونم که تورو به من داده خییییییییییییییییلی هم ممنونم....
خدایااااااااااا شکررررررررت هزاااااااار باااااااااار
دیشب جمعه مورخ 25/11/92هم با دایی امید و زن دایی سانازت و بابا امیدت البته با ماشین دایی جونت رفتیم جنت آباد ،خونه خاله المیرات و اونم سنگ تموم گذاشته بود .مرغ و قورمه سبزی و کشک بادمجون و شامی درست کرده بود که دستش درد نکنه و خسته هم نباشه !
زن داییت و خاله المیرات ،اونجا هم منو و شما رو شرمنده کردند و گفتند اولین سفر آرمینا جووون بوده و اینها رو برات خریدند و دستشون درد نکنه :