آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

بازگشت به تهران و یه سفر دیگه مورخ 6/1/1392

1393/1/5 16:41
نویسنده : مامان آرزو
331 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز شیرین من : به راحتی  5 روز ازعید سپری شد و به من و شما حسابی خوش گذشت . روزهای خیلی خوبی بود. شما حسابی دلبری میکنی و بزرگ شدی و کارهای بامزه میکنی خیلی گردش رو دوست داری همش با صدا و حرکت به هر کی که بغلت کرده میفهمونی که ببرتت بیرون و با em-emگفتن و کج کردن خودت سمت در و اشاره به اون به مامیگی ببریمت بیرون و بعد کسی میلد و میگه از بغل اون فرد بیا پیشم با جیغ و ذوق و دست و پازدن روتو برمیگردونی و به حدی هیجان زده میشی که خیلی غیر منتظره و محکم و بی اختیار دستتو میکوبی تو صورت کسی که بغلت کرده

چند روز پیش چراغ قوه رو برات روشن کردیم و با هاش بازی کردی و فهمیدی این نور اطراف رو روشن میکنه مسیرش رو دنبال میکردی و به سقف میزدیش و نورش رو نگاه میکردی و سرت رو بالا میگرفتی تا نورش رو ببینی و همونطور که نشسته بودی سرت سنگینی میکرد و تکون میخورد. قربون هوشت برم من

همیشه دوست داری رو میز با مابشینی و غذا بخوری و مارو تماشا کنی اگه دور از ما باشی با جیغ و صدا کردن به مامیگی بیاین منو ببرین پیشتون

رو دوش بابا جون میشستی و با چرخش بدنت و em گفتن هدایتش میکردی و کلی ذوق میکردی . و اگه هم راه نمیبردت با eheh-eh کردن نق میزدی و بابام باید حرکت میکرد خلاصه همه چیز رو fh eh-eh و em-em به مامیگی.

مامان ماری شمارو سرپانگه میداشت و ولت میکرد و نگه میداشت و ترس از افتادن از صورت و چشمات میبارید و جیغ بنفش میکشیدی تا اینکه یه راه جالب پیدا کردی تا مامان ماری شمارو میگرفت . دیگه نق نمیزدی بدون معطلی مینشستی . قربون فکر بشم من

عاشق غذاهای ترش و برنج و شیرینی هستی

قاشق ماستی رو هم به دهنت نزدیک میکردیمو خیلی با نمک لیس میزدی

آب خوردن با لیوان و تاتی کردن رو هم یاد گرفتی و دوست داشتی دو نفر دستاتو بگیرن و شما هم به سرعت قدم بر میداشتی  .

 برای دفاع از خودت چنگ میگیری و تو ماشین هم میشستی دوست داشتی با بابا جونت فرمون رو بگیری و پشت فرمون بشینی و همش میخواستی دنده رو بگیری و بابام دستش رو رو دنده میذاشت جیغ میزدی و دستش رو چنگ میگرفتی

خیلی جیغ میزنی طوری که سرفه میکنی و پرده گوش ما میلرزه با جیغ زدن نشون میدی که عصبی هستی یا یه چیزی رو میخوای ویا خوشحالی هر صدایی رو هم تقلید میکنی ما هم میرقصیدیم میخواستی تقلید کنی و بانمک ادامونو در میاری. با جیغ و حمله هم از خودت دفاع میکنی و آدمهارو از خودت دور میکنی و هلشون میدی

اجازه هم نمیدی کسی رو پات بخوابه پاتو جمع میکنی سرش رو هل میدی و تو صورتش میزنی و موشو میکشی و جیغ میزنی البته مامان آرزو میتونه رو پات بخوابه . منو ناز هم میکنی.تشویق

همیشه دوست داری بغل مامان باشی . خیلی مامانی شدی گلم

یک دقیقه هم آروم نمیشینی و همه چیز رو میخوای.

خلاصه یه گوله نمک و یه دنیا باقلوایی

دیروز ساعت 19.45 دقیقه از رشت به تهران با خاله المیرا پرواز داشتیم و یه کوچولو برای بابا امید غریبی میکردی بابا امید و دایی امید هم اومدند دنبالمون و بادایی غریبی نکردی

الانم خیلی کار دارم.باباتم هی میگه بذار برای بعد اما دلم راضی نمیشه ساعت 12 شب باید بریم فرودگاه و هنوز کامل چمدونهارو نبستم. باید برای اولین سفر خارجه شما آماده بشیم ساعت ٤ صبح به مقصد آنتالیا پرواز داریم.نمیدونم میتونم اونجا برات پست بذارم یانه؟ خاطرات سفر شاید بمونه برای وقتی که برگشتیم. امیدوارم اولین سفر خارجه شما خوب باشه و سلامت باشی

 

فکر کنم چیزی از قلم نیوفتاده جزاینکه:

 

 خیلی دوستت دارم عزیزم

 

تو این عکس هم دیروز داشتی  با بابام تو فرودگاه  رشت تاتی میکردی و مامان و بابام برات خداحافظی باشما دلگیر بودند. از همه زحماتشون ممنون. هم پدرو مادر خودم هم پدر و مادر مهربون بابا امیدت

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامی پوریا
7 فروردین 93 15:30
تنها خداست که میداند “بهترین” در زندگیت چگونه معنا میشود! من در سال نو آن بهترین را برایت آرزو میکنم. **نوروزت مبارک**
مامان آرزو
پاسخ
ممنون از پیام تبریکتون سال خوب و زیبایی داشته باشید