آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 1 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

روز چهارم و پنجم و ششم سفر آنتالیا-مورخ 9و10و11/1/93

1393/1/14 13:47
نویسنده : مامان آرزو
1,405 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم ٣ روز هم رفتیم خرید و چند تا پاساژ مثل پاساژ‌میگروس  که روز چهارم بود  رفتیم که  اجناسش برند بود و گرون بود و یه چیزهایی خریدیم . روز پنجم هم رفتیم پاساژ ازدیلک و تراسیتی که دو تا پاساژ کنار هم بود. پاساژ مارک هم تو میدون جمهوریت روز آخر قبل از پرواز  یعنی روز ششم رفتیم و تو خود خیابون جمهوریت تونستیم یه چند تا رو تختی و کاور تخت که قیمتش خیلی خوب بود بخریم.برای شما نتونستم خیلی خرید کنم فقط  تونستم یه صندل خوشگل و دو تا پیراهن و یه لباس راحتی و یه بلوز و شورت قشنگ بخرم. همش همه به من میگفتند اینقدر براش نخر بزرگ میشه و ازش نمیتونه استفاده کنم منم که ضایع میشدم دیگه پیگیرش نمیشدم. مامان برات بمیره حاضر بودم هیچ چی برای خودم نخرم اما برای شما خرید کنم مامان رو ببخش تقصیر بقیه بود گلم. خلاصه این سه روز همش تو مرکز خرید بودیم و یا تو هتل گشت و گذار می کردیم . فقط روز پنجم صبحش  هم دایی و بابا و زن داییت رفتن استخرو سونای رایگان  و بعد از ظهر هم همینطور که گفتم مرکز خرید رفتیم .

یه چیز جالب که تو مرکز خرید ها وجود داشت این بود که یه اتاق خوشگل و تمیز ، باکاغذ رنگی کارتونی برای تعویض نینی ها و شیر دادن بهشون تعبیه کرده بودند که خیلی جالب بود هر 1 ساعت باید تمیز میشدو تو یه برگه پشت در امضا میشد به لطف این اتاقها شما شیر خشک نخوردی.

یه مسئله دیگه لیدر های بد ما بود ما بااینکه گشت شهری رو پولش رو داده بودیم (ما اواخر بهمن با مبلغ 2500000 هزار تومن برای هرنفر و برای  شما 100 هزار تومن هزینه هتل 5 ستاره u all و گشت شهری و پرواز اطلس جت ترک رو پرداخت کردیم) ولی هرروز لیدر ها ما رو میپیچوندند و میگفتند فردا به خاطر همین از روز سوم تصمیم گرفتیم خودمون بریم که روزهامون هدر نره .لیدرها فقط به فکر سرکیسه کردن بودندو این خیلی بد بود تو سفرقبلی دو سال پیش  که شما نبودی من و بابات که رفتیم مالزی لیدر های خیلی خوبی داشتیم همه چیز رو برامون توضیح میدادند و نصیحت های لازم رو میکردند و از خود ترمینال با ما بودندو به ما سیم کارت رایگان میدادند به خاطر همین تو لحظه اول این بی توجهی تو ذوقمون خورد .اینجا نه از سیم کارت خبری بود نه از لیدر فقط تو هتل چند تا لیدر بودند و فقط جواب خرید بلیط ها رو میدادند.

یه چیز جالب این بود که همه فروشنده ها و مردم و گارسون ها و پلیس و کارمندهای ترمینال فرودگاه و حتی هم هتلی های آلمانی ما عاشق شما بودند و شما رو حسابی ناز میکردند و شما هم بهشون میخندیدی انگار متوجه میشدی چی میگفتند حتی تو یکی از پاساژها فروشنده شما رو ناز کرد و شما خوابت هم میومد و شیفته اون خانم شدی و رفتی بغلش و باکمال تعجب دیدیم که بوسش میکردی و خانمه داشت بال در میاورد از بغلش میگرفتند گریه میکردی و میخواستی بری بغلشون من عکس اون خانم با شمارو هم گرفتم اما چون خانم بی حجاب بود ترسیدم بذارم برات و نی نی وبلاگ ، وبلاگتو مسدود کنه. خلاصه مرکز توجه بودی و خیلی بوست میکردند و ماشالله میگفتند . خیلی مهربون بودند.

راستی کرایه ها خیلی گرون بود مثلا از کمر تا آنتالیا 100 لیر میگفتند و با اوتوبوس هم 6 لیر بود. لیدره هم 30 دلار برای هر مرکز خرید میگرفتند.

 

حالا چند تا عکس از این سه روز شما:

منظره روبه روی پاساژ میگروس که یه پارک بازی بود:

این آقا هم روبروی پاساژ بساط واکسی رو داشت و یه سرس چیزهای قدیمی رو هم میفروخت:

 

منظره روبه روی پاساژمیگروس:

 

منظره بالای پل که برای رفتن به سمت هتل بعد از خرید ازش گذشتیم ناهار رو هتل نرفتیم و مشغول خرید بودیم فقط یه بستنی خوشمزه خوردیم و گفتیم بریم هتل شام بخوریم:

منظره دریای هتل:

 

 

ساحل هتل:

شما در بیرون در خروجی رو به دریا هتل :

محوطه هتل:این لباس رو همونجابرات خریدم که روز آخر لباست رو عوض کردم بابات بلوزشو رو برداشت و گذاشت تو چمدون شلوارکش رو تخت هتل جاموند با اینکه تو لابی به بابات یادآوری کردم و گفت یادم نیست و بهش گفتم برو ببین جانمونده باشه ، گفت: کارت اتاق رو تحویل دادم ولش کن. همچین بابای تنبلی داری شماتعجبخیلی دلم برای شلوارکش و شما سوخت گلمگریهعصبانی

بازم ساحل و شن بازی ،شنها رو می ریختی رو پاهات

اولین باری که عینک آفتابی به چشمات زدی. روز 11//1/93 بود که دایی عینکش رو گذاشت رو چشات و شما هم همش میخواستی بگیریش. ان شالله عینک آفتابی اندازه خودت رو رو صورتت میذاری طلا خانم

یکی از استخر های روباز هتل و پارک آبیش

اینجا هم 11 فروردینه که شب شده بود و بابات و داییت رفتن تاکسی بگیرن و شما هم بعد یه گردش خوابیده بودی

شمش طلای مامان، عزیزترینم: با اینکه فکر میکردم تو سفر خسته بشی و مارو اذیت کنی اما به لطف خدا دخمل خیلی خوبی بودی و خدا رو شکر آب و هوا به شما ساخته بود و خوب میخوردی و خوب میخوابیدی و من و شما و بقیه اصلا اذیت نشدیم .

خدایا شکرت

خیلی دوستت دارم دخمل طلای خوش سفر مامان آرزو

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

شیما مامان شاهین کوچولو
15 فروردین 93 21:01
به به چ جاهای قشنگیییییییی خیلی لذت بردم از دیدن عکسا.. عکسای تپل خانوم هم که دیگه محشرههههه مخصوصا عکسای کنار دریا
مامان آرزو
پاسخ
لطف دارید و خیلی ممنون که با نظرهاتون مارو خوشحال میکنید
سونیا مامان محد امین جووون
17 فروردین 93 21:14
یعنی من عاشق اون خنده خوشمزه ات تو کالسکه ات هستمه بوس بوس بوس
مامان آرزو
پاسخ
می بوسمت خاله قشنگم . اونم نه یکی نه دوتا قد تموم دنیاااااااا
مامان حنانه
19 فروردین 93 19:56
قربونش برم چه کیفی میکنه با شنا بازی میکنه