آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

این بهار از اون بهاران شد

1392/12/25 11:27
نویسنده : مامان آرزو
527 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 

ماهی قرمز و زیبای من : عشق روز افزون من: شادی هر ثانیه من: دختر زیبا رویم:

بهار یعنی تووووووو

 

این بهار از اون بهاران شد

 

این عیدنوروز شیرین ترین عیدیه که خدای مهربون ،ان شالله فرصت دیدنش رو به من میده.عزیزم این هفت سین با همه هفت سینهای زندگیم متفاوته! چون وجود پر برکت و نازنین تو رو کنار سفره هفت سین می بینم.تو ، تو آغوش منی و من جز این، از این عید و این زندگی چی میخوام؟تو همه دنیای من شدی و این دنیای زیبا رو وجود  کسی جز تو نمیتونست برام بسازه و از این بابت از خدای خودم به تعداد نفسهای همه موجودات عالم از ازل تا ابد سپاسگزارم. باز هم میدونم که کمه!

دخترم امسال با هشت سین دارم چون تو سین هشتم ، سفره عید من هستی.

دخترم: سیب خوشبوی مامان :نمیدونی که چقدر خوشحالم که این عید رو دارم، تو رو دارم و خدا حواسش به من هست.

پارسال هم عید زیبایی بود و شما، تو دل مامان آرزو بودی و همه هم برات پیغام گذاشتند و آرزو کردند که امسال تو رو ببینن.و چه زیبا و آسون آرزوی همه برآورده شد.وببین خدا چقدر بنده هاشو دوست داره!!!!!!

عزیز دلم خیلی خیییییییییلی خوشحالم.

پارسال سال مار بود و برای من سال پر برکت و شادی بود و امیدوارم که برای همه همینطور بوده باشه.امسالم سال اسبه و امیدوارم سال پر خیر و برکتی باشه و توش هیچ غم و غصه و ناراحتی و رنجشی نباشه. همه اعضای خانواده من و بابات،سالم و شاد و خوشحال باشن و همینطور همه ایرانیها و خدا حاجت همه رو بده!!!الهی آمییییییییین

امیدوارم یه روزی فرا برسه که خودت به آرزوهات رسیده باشی و خیلی خوشحال ،کنار هفت سین نشسته باشی و بگی :خدایا من خیلی خوشبختم  بابت این خوشبختی ازت ممنونم و همه رو خوشبخت کن.

نفس مامان از وقتی که من زندگی مشترکم رو شروع کردم نشد که تهرون خونه خودمون باشیم و هرسال خونه مامان وباباهامون بودیم و کنار اونها هفت سین رو جشن گرفتیم امسال هم همینطوریه . فقط بابا امیدت نیست و چقدر از این موضوع دلم میگیره و اولین عیددخترش رو کنارش نیست. یادت باشه بابای مهربون و فداکاری داری و برای آسایش و راحتی ما قبول نکرد که ماپیشش بمونیم. امسال لحظه تحویل سال برای اولین بار بابا امید و دایی امید باهم هستن و کنار خانواده هاشون نیستن. جاشون خیلی خالی میشه. راستش دلم میخواست 3 نفری لحظه تحویل رو باشکوهش کنیم اما مگه مامانم میذاشت سال تحویل تنها نوهش کنارش نباشه. و به خاطر تموم زحماتی که برام کشیده و میکشه نمیتونم دلش رو بشکنم. دیروز باباو داییت میگفتن ما تا 5 فروردین آرمینا رو نمیبینیم دلشون گرفته بود.میخواستن کارمند نشن.آخه نمیدونم تو روزهای تعطیل عید  کی میره بانک یا کی میره شهرداری، که کارمندها رو شیفت بندی کردن.هر کی بره خیلی بیکاره.پارسال که شمارو باردار بودم 13 روز رو نرفتم سرکار. اما سالهای قبلش منم بعد تعطیلی 5 فروردین میرفتم . پرنده پر نمیزد و از همه خنده دار تر این بود که تو سرور سیستمها  سال جدید تعریف نشده بود و اگر کسی هم میومد نمیشد کاری انجام داد. ایران دیگه الکی انرژی و برق رو هدر میدن دیگه!!!! اگه نمیرفتیم هزینه ها کمتر نبود؟

عزیزم پارسال اتفاقهای خوبی برامون افتاد پر از شادی بود من و بابات موفقیتهای شغلی داشتیم. منم کارشناسی ارشدم رو گرفتم .  عمو هانی شما هم عقد کرد و تازگی خونه و ماشین هم خرید . دایی امیدت هم موفقیت شغلی داشت و عمو مجیدت هم تو درسش موفق شد . خلاصه غم و رنجی نبود و از همه مهمتر اینکه خدا به دنیا وجود نازنینت رو بخشید.

از صمیم قلب آرزو میکنم امسال هم مثل پارسال بلکه پر بار تر و شادابتر باشه .

سال پیش خیلی زود گذشت من هم دوست داشتم زود بگذره به غیر از 9 ماه بارداریم همه روزها زود سپری شد .پارسال تو عید هم من همچنان حالم بد بود و ویار داشتم چقدر روز 13 بدر با بوی گوشت عذاب کشیدم. حتیخانواده ای که بغل ست ما بودند فهمیدن من باردارم برام چند تیکه جوجه کباب آوردم که  من هوس نکنم و بنده خدا ها گناه کنن . کاش اینجوری بود ولی هر بوی کبابی حالم رو بد میکرد نتونستم از کباب خوشمزه خودمون هم بخورم.خیلی ها تو بارداری همه چی میخورن و لذت همه چیز رو میبرن ولی من اصلا هوس چیزی نمیکردم و فقط آرزو میکردم کسی چیزی جلوی من نیاره و نخوره. بیشتر از همه دلم برای شما میسوخت که یه غذای درست و حسابی نمیخوری .  من موندم واقعا چطور تحمل میکردم. تا 6 ماه مثل آدمی بودم که مسومم .چند وقت پیش که یه روز مسموم شدم دلم میخواست زمین و زمان رو به هم بزنم و باخودم گفتم چطور تو بارداری تحمل میکردم و سر کار میرفتم. البته چاره ای نبود زمان باید میگذشت و مطمئنم که وجود نازنین شما و ذوق داشتن شما به من نیرو میداد

پارسال 20 اسفند روز سه شنبه فهمیدم شما دخملی و چقدر آرزوی داشتن دختررو میکردم و تو عید حسابی خوشحال بودم که یه دختر تو وجودمه. و پیش هر کسی میرفتم با افتخار اعلام میکردم نی نیم دختره!!!!

عزیزم امسال اولین4 شنبه سوری و اولین عید و اولین 13 بدر رو میبینی ان شالله 1500 سال دیگه هم تجربشون کنی.

دخترم امروز ساعت 2.50 دقیقه برای رشت پرواز داریم. نمیدونم این آخرین پستیه که تو این سال برات میذارم یا میتونم بیام اینترنت از 4 شنبه سوری یا روز عید برات بنویسم. آخه چون مامان بچه ای پیش خودش نداره اینترنتم نداره و باید برم کافی نت کنار خونشون .نمیدونم کافی نته بازه یا اصلا باز باشه تنبلی میکنم یانه؟

به خاطر همین خواستم زودتر این ایام فرخنذه رو بهت تبریک بگم و برات پست آخر رو هم بذارم.

عزیز دلم امیدوارم سال پر برکت و شادی رو داشته باشیم و همه سالم باشن و خوشبخت. به خصوص شما میوه دلم و همه هستی مامان آرزو و بابا امید

عزیزم سال نو مبارک

 

اینم عکس همین لحظه شما:(همیشه بخندی بهار زندگیم)

 

 خدایا هزاران بااااااااااااار شکر

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان حسین جون
25 اسفند 92 18:50
سلام دوست عزیزم ممنونم از ینکه بهمون سر زدین و ما رو مورد لطف خودتون قرار دادین منم به نوبه خودم سال جدید بر شما و خانواده محترمتون تبریک میکنم و براتون سالی سرشار از موفقیت از خدای متعال آرزومندم امیدوارم بازم بهمون سر بزنید
الهام مامان امیرعلی جیگر
28 اسفند 92 14:16
سلام عزیزه دلم. سال نوتون مبارک باشه گلم وب امیرعلی باکلی مطلب و عکس جدید آپه/ یه سر بزن و کوچولومو خوشحال کن. نظرهم فراموش نشه
مامان آرزو
پاسخ
مرسی و خیلی ممنون چشم با افتخار سر میزنم یه دنیا بوووووووووووووس
منو نازک
4 فروردین 93 23:46
سلام عزیزم من شما رو توی نی ین های انلاینه نی نی گپ دیدم اومدم وبتون ببینم چه خبره وای که چه دخمله شیرینی داره دلم میخوادو دولوپی بخولمتاین پوسو روی ماهش عزیزم اگه موافق بودی درخواست نی ین گپو تائید کن دوست عزیزم من مامی نازکم
مامان آرزو
پاسخ
ممنون منو با این همه لطفتون شرمنده میکنید. خدا حافظ شما و خانواده مهربونتون باشهبا کمال افتخار تایید کردم عزیزم