آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

خونه بابا جووون

1392/12/17 13:51
نویسنده : مامان آرزو
561 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگ مننننن : چهارشنبه با دایی و خاله و زن داییت رفتیم رشت

مامانم از آخرین دفعه ای که شما رو بردم پیششون ،هرروز گریه و ناراحتی میکرد که دوباره ببرمت . بابامم که حسابی دلش برات تنگ شده بود . نمیتونستن بیان چون میخوان بعد عید برن اون یکی خونشون و کلی کار داشتن. منم  طبق معمول دلم برای مامان ماری سوخت و  گفتم قبل از عید برم بهشون سر بزنم که داییت گفت 4 شنبه میخوام برم مامان هم گفته بدون بچه هیچکی نیاد .بیچاره مامان ماری که انقدر از تنها نوه خودش دوره!!! الانم که دیشب برگشتیم همش میگه دو سه روز دیگه بیا و برای عید بمون .

ما 4 شنبه با ماشین بابات که  چون صندلی ماشینت رو داشت  ساعت 6 رفتیم و طبق معمول تو اون ساعات کرج ترافیک بود و شما هم خسته شده بودی و کل راه خوابت میومد ولی بی خواب شده بودی و همش گریه میکردی منم که از صبح مسموم شده بودم و به خاطر دلتنگی مامان و بابام  با همون حالم رفتم و حال من بد بود و شما هم تو ماشین خیلی بیتابی میکردی  و منم اصلا طاقت دیدن ناراحتیتو ندارم و با زحمت تو بغلم آرومت میکردم . به هر حال  ساعت 12.5 شب رسیدیم. مامان برات بمیره خیلی  اذیت شدی و خیلی هم دلم برات سوخت و تصمیم گرفتم دیگه با هواپیما برم . اما  دیروز  جمعه موقع برگشت ساعت 8 شب هم حال من خوب بود هم جاده خلوت بود و هم شما خوب خوابیدی و ساعت 1 شب هم رسیدیم خونه.

مامانم میگفت خیلی قشنگ تر شدی و حسابی باهات بازی کردو صبح  روز 5 شنبه 15 /12/92  هم دیدیم که انگشت پاتو میخوری قبل از اون پاتو میگرفتی  و بالا میکشیدی اما تو دهنت نمیذاشتی.  خیلی لذت بردم و ازت فیلم هم گرفتم فدات بشم منننننننننن:

خونه دختر عمم زهرا هم رفتیم که  خودشون و دخترشون شادی  خیلی بهت لطف دارن و دوستت دارن و چون روز اولی بود که خونشون میرفتی برات یه گیفت از پول و تخم مرغ و برنج و اسپند درست کرده بودند که دستشون درد نکنه. عکسشو ببین:

مامان ماری هم برای اینکه شما اولین سفر مشهدتونو رفته بودی برات یه تاپ و شلوارک گرفتند که خیلی خوشگله دستشون درد نکنه هم مامان ماری هم باباجوونت:

خیلی دوستت داریم عزیزمممممممم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ساناز
17 اسفند 92 23:55
هميشه به سفرو شادي بوووووووووووس دختر كوچولوي ناز و خوشگلو توپولو
مامان حنانه
18 اسفند 92 18:00
خوش به حال آرمینا جون کادو های قشنگت مبارک عزیز خاله مامانی انشالله هیچ وفت مریض نباشی چرا مسموم شده بودی؟؟
مامان آرزو
پاسخ
خیلی ممنونم خجالتم ندید خاله جوون مرسی عزیزم خدا هیچ مادری رو به خاطر بچه هاش مریض نکنه والله چه میدونم فکر کنم از تخم مرغی بود که خورده بودم ماکه نفهمیدیم