دختر کارمند مننننننننن
دختر 7 ماه و 13 روزه ی من امروز با رفتن به محل کار مامان آرزو به طور رسمی یه کارمند کوچولو شدی
امروز ساعت 9 یکی از همکارام خانم بزی تماس گرفت و گفت تمام مناطق 22 گانه شهرداری تهران در ب در تواند .پاشو بیا فرم تسویه حساب قرارداد خدمات اداری شهر رو امضا کن . امروز روزآخره !منم گفتم چرادیروز که امید اومد سبد آجیل عیدمو از رفاه بگیره بهش ندادند که فرم رو بیاره من امضا کنم امروز هم تحویلشون بده و به شوخی گفتم حالا که ابنجور شد منم نمیام و امضا نمیکنم تا همه در بدر من باشن . گفت بابا تا همه کارمندهای شهرداری امضا نکنن پول رو نمیریزن به حسابمون .ما پولمونو میخوایم.(آخه آخر هرسال همه کارمندهای قراردادی تسویه حساب می کنند و پول مرخصی های استفاده نکردشون و سنوات اون سال رو میگیرن و یک قرارداد جدید امضا میکنن )
منم موندم ساعت 9 صبح به کی پناه ببرم که نگهت داره . کاش اینجا حداقل مامان من یا بابات پیشمون بودند . تو این شلوغی آخرسال بانک و شهرداری نه از بابا امید ونه از دایی امیدت میتونستم تقاضا کنم بیان نگهت دارند .هیچی دیگه باید با هم میرفتیم و بابات هم گفت تو رو ببرم و با ماشین آژانس برم که اذیت نشیم.
دوست نداشتم تو مرخصی زایمان اون هم با تو کوچولو برم اداره. و تا حالا هم کارهای زیادی پیش اومد ولی از رفتن طفره میرفتم و تمام کارهاشو بابات برام انجام میداد آخه بابات همه همکارامو میشناسه و ارتباط خوبی باهاشون داره و کاری داشته باشه براش انجام میدن و چون کارمندهای شهرداری تو بانک شهر حقوق میگیرند و حساب دارند یه جورایی بابات رو بیشتر از من میشناسن و بعضی هاشون که منو به نام فامیلی بابات میشناسن.
هوا هم گرم و آفتابی بود و رفتیم و امروز آخرین تسویه حساب قراردادی بودنم رو امضا کردم و از امروز کارمند رسمی به حساب میام. حکم رسمیم چند وقت پیش اومده بود ولی با این تسویه می شد با اطمینان گفت کارمند رسمی شدم و دیگه از شرکت قراردادی حقوق نمیگیرم و به امید خدا پول مرخصی ها و سنوات هر ساله من برای زمان بازنشستگیم ذخیره میشه . و امنیت شغلیم هم بیشتر میشه. خدارو شکر .
اونجا هم همکارام حسابی نازت کردند و شما هم بهشون میخندیدی و حسابی تو رو اینور و اونور می بردند و تا زمانی که منو نمیدیدی تو بغلشون آروم بودی. وقتی منو میدیدی خودت رو به سمتم پرت می کردی و برای اینکه بیای بغلم نق میزدی.
داشتم میبردمت ادراه خوابت میومد و اونجا یه کم نق زدی و تو بغلم 5 دقیقه خوابیدی و سرحال شدی. همکارام کلی کیف کردند از اخلاق و لبخند شیرین و ملوسیت . بعدش هم بابا امید اومد دنبالمون و اومدیم خونه. چون کلید دروازه رو نداشتم وگرنه تو این همه شلوغی مزاحمش نمیشدم.
انقدر دور و برت شلوغ شد و اینور اونور بردنت که نشد تو محیط اداره ازت عکسی بگیرم .و برات یادگاری بذارم ولی اومدیم خونه یه چند تا عکس ازت گرفتم :
عزیز دلم :
اینم اولین روزی که اداره میری
و اولین روز کارمندی شما
خیلی دوستت دارم و خدارو هزار بار شکر که تو رو به من داده