آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 12 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

سفرآنتالیا- روز دوم 7/1/93

عزیز دلم روز دوم سفرمون صبحش تصمیم گرفتیم بریم اطراف کمر که جای خاصی هم نبود  و مرکز خریدی هم نداشت مغازه هاش روببینیم. مغازه هاش و اجناسشون شیک نبود.این شهر فقط فضای زیبا و آرومی برای تفریح و گردش  تو ساحل و هتل داره و برای خرید باید رفت آنتالیا شما و بابا امید تو شهر کمر: شما و دایی امید: اینم بگم که کفش پوشیدن رو دوست نداری و کفشاتو هم خیلی زود با زدن پاهات به هم درمیاری طوری که منو منصرف میکنی وقت انتخابات بود و عکسهای انتخاباتی رو بنر ها نصب بود و سطح شهر ماشینهای ونی که عکس کاندیداشون روش بود میچرخیدند و آهنگ پخش میکردند و با بلندگو تبلیغ میکردند: با نظمی که داشتند سطح شهر مرتب بود: ...
14 فروردين 1393

سفرآنتالیا روز سوم8/1/93

عزیز دل مامان . خوشگلم روز سوم هم تو هتل کلی خوش گذروندیم. این بند پستونکت رو تو داروخونه کمر که روز قبل رفته بودیم برات خریدم. چون بند قبلیت خراب شد.البته یه خمیر دندون هم خریدم . هیچ هتلی تو آنتالیا خمیر دندون نداشت.   بعد صبحونه هم رفتیم اطراف تا بگردیمو چند تا گردش تفریحی کنیم عکس شما تو بالکن اتاقمون که آماده شده بودی بری بگردی: عکس شما و بابا امید تو راهرو هتل: همینکه از هتل بیرون اومدیم نور آفتاب میخورد تو چشمتو وای شما هم که از افتاب فراری باکلاه جلو صورتت رو میگرفتی و چشمتو میبستی.نگاه کن اینجوری :  از بین تفریحها، قایق بازی رو انتخاب کردیم و دیدیم با وجود شما...
14 فروردين 1393

روز چهارم و پنجم و ششم سفر آنتالیا-مورخ 9و10و11/1/93

عزیزم ٣ روز هم رفتیم خرید و چند تا پاساژ مثل پاساژ‌میگروس  که روز چهارم بود  رفتیم که  اجناسش برند بود و گرون بود و یه چیزهایی خریدیم . روز پنجم هم رفتیم پاساژ ازدیلک و تراسیتی که دو تا پاساژ کنار هم بود. پاساژ مارک هم تو میدون جمهوریت روز آخر قبل از پرواز  یعنی روز ششم رفتیم و تو خود خیابون جمهوریت تونستیم یه چند تا رو تختی و کاور تخت که قیمتش خیلی خوب بود بخریم.برای شما نتونستم خیلی خرید کنم فقط  تونستم یه صندل خوشگل و دو تا پیراهن و یه لباس راحتی و یه بلوز و شورت قشنگ بخرم. همش همه به من میگفتند اینقدر براش نخر بزرگ میشه و ازش نمیتونه استفاده کنم منم که ضایع میشدم دیگه پیگیرش نمیشدم. ماما...
14 فروردين 1393

اولین دریا و ساحل و اولین مایو -روزدوم سفر آنتالیا-7//1/1393

عزیز دلم روز دوم بعد ناهار شما مایوتونو پوشیدید که بریم کنار دریا و استخر و اطراف ساحل هتل بگردیم . این اولین باری بود که میرفتی کنار دریا و دیدن دریا برات جالب بود و صدای آروم موجها رو که میشنیدی برمیگشتی و نگاه میکردی و شنها رو هم خیلی دوست داشتی و میخواستی بخوریش. هلاک شدیم تا سرتو بالا بگیری و ازت عکس یگیریم   شما و بابا امید .از اون بالا هم داشتی شنها رو نگاه میکردی : ما اینجوری آفتاب میگیریما:     ...
13 فروردين 1393

اولین تاب سواری مورخ 6/1/1392 -سفر آنتالیا

عزیز دلم روز اول که رفتیم اطراف هتل گردش کنیم یه جای کوچیک کنار ساحل برای بازی بچه ها تدارک دیده بودند دقیقا بغل پارک آبی هتل. منو بابا هم شمارو برای اولین بار سوار تاب کردیم و تابت دادیم و کلی کیف کردی     دوتا بچه دیگه اومدن تاب سواری و شما اونها رو نگاه میکردی و هرچقدر صدات میکردیم اصلا به مانگاه هم نمیکردی با دستهای کوچیکت طناب تاب رو گرفته بودی و بعد یه مدت شروع کردی به خوردن و زبون زدن تاب   اینجا هم بعد گردش و تفریح خسته شدی و خوابیدی:   ...
13 فروردين 1393

سفر آنتالیا و روز اول

گل بهار مامان، دختر عزیزتر از جانم: الان ساعت 10 شب به وقت آنتالیاست که دارم برات از خاطرات سفر آنتالیا میگم. برای نوشتن مطالب مجبورم بیام لابی هتل . الان شما تو کالسکتون  پیش من خوابیدی و دایی و زن داییتون تو هتل طبقه 2 اتاق 1218 خوابیدن و بابا امید و خاله المیرا جوون شما هم طبقه بالا تو بار و دیسکو شو  و رقص تماشا میکنن . عزیزم ما ساعت 4 صبح روز 6 فروردین به قصد آنتالیا پرواز داشتیم که ساعت 12 از خونه با ماشینهای خودمون حرکت کردیم و  این 4 ساعت و انجام کارهاش خیلی خسته کننده بود و بابا امیدت حرف منو گوش نکردو کالسکتو با چمدونها تحویل داد هر چقدر گفتم لحظه پرواز تحویل بدیم گوش نکرد و شما هم به شدت مامانی و تو این چند ساع...
10 فروردين 1393

بازگشت به تهران و یه سفر دیگه مورخ 6/1/1392

عزیز شیرین من : به راحتی  5 روز ازعید سپری شد و به من و شما حسابی خوش گذشت . روزهای خیلی خوبی بود. شما حسابی دلبری میکنی و بزرگ شدی و کارهای بامزه میکنی خیلی گردش رو دوست داری همش با صدا و حرکت به هر کی که بغلت کرده میفهمونی که ببرتت بیرون و با em-emگفتن و کج کردن خودت سمت در و اشاره به اون به مامیگی ببریمت بیرون و بعد کسی میلد و میگه از بغل اون فرد بیا پیشم با جیغ و ذوق و دست و پازدن روتو برمیگردونی و به حدی هیجان زده میشی که خیلی غیر منتظره و محکم و بی اختیار دستتو میکوبی تو صورت کسی که بغلت کرده چند روز پیش چراغ قوه رو برات روشن کردیم و با هاش بازی کردی و فهمیدی این نور اطراف رو روشن میکنه مسیرش رو دنبال میکر...
5 فروردين 1393

8 ماهگیت مبارک

پرنسس ناز من ، دردونه من:   هشتمین ماهگردت مبارک    8 ماهگیت تموم شد و وارد 9 ماهگی شدی دختر قشنگم ازت ممنونم که با خنده ها و وجود شیرینت 8  ماه زندگیمون رو زیبا کردی عزیزم روز اول عید برات کیک پختمو و برات یه جش ن کوچولو گرفتیم اینم یه تست کوچولو از دست پخت مامان آرزو: خیلی کیک دوست داری گلم: دوستت دارم دلبرکم   خدایا برای این 8 ماه شیرین هزار بار شکرت       ...
5 فروردين 1393

خونه بابا محمد

عروسک ناز من ، بااینکه جای بابات خالی بود روز سوم عیدبا مامانم و بابام رفتیم چالوس پیش مامان و بابای بابا امیدتون عید دیدنی ساعت 8 صبح از رشت حرکت کردیم جاده شلوغ بود و همش تو ترافیک بودیم و هوا آفتابی بود و ساعت 2 رسیدیم چالوس و خدا روشکر همه دور هم بودند و حتی زن عمو سارای شما هم بودند و شما دختر عموی نازتون بیتا خانم رو دیدید و واکنشاتون نسبت به هم جالب بود شما اول از جمعیت ترسیدی و خوابت میومد و مدام گریه میکردی و می خواستی بغل من باشی و حتی برای بیتا هم جیغ میزدی و بیتا میخواست بغلت کنه و بلندت کنه و همش دوست داشت گردنبندت رو بکشه و شما هم یا جیغ میزدی یا گریه میکردی. خیلی با نمک وقتی بیتا بهت دست میزد با دستت و با جیغ زدن میخواستی &nb...
5 فروردين 1393