آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

اولین مسواک فرشته کوچولو 4 تیر 93

دخمل قشنگ من موش موشی مامان یکشنبه اول تیر رفتم دندونپزشکی و دندون عقلم رو کشیدم  و چهارشنبه 4 تیر هم قبل از شروع ماه رمضون رفتم برای جرم گیری و اونجا از خانم دکتر پرسیدم که شما 6 تا دنون داری ، 4تا بالا و 4 تا پایین چیکار کنم خراب نشن و خانم دکتر گفتن که براتون مسواک انگشتی بزنم . مامان فدای فتدق کوچولوش و دندونی کوچیکش بشه که از اون روز مسواک میزنه . اینم عکس مسواکت طلاخانم :   ...
14 تير 1393

عکس های جامونده طلا خانوم

عزیزم این چند تا عکس از اون ماهیه که نمیتونستم برات عکس بزارم .    درحال فرار از لباس پوشیدن   وقتی که متوجه دوربین میشی با یه حرکت هجومی میخوای دوربین رو از دستم بگیری دکتر مامان آرزو در حال به هم ریختن کشو جلو مبلی و علاقه زیادت به بازی با دستگاه فشار خون اینم یکی از عکسهایی که ساعت 12.5 از اداره میام مهد شما و به شما شیر میدم نفسمی عزیزم. اینم یه عکس هنری تو جاده خلخال بابا امید این چیه ؟ آهان لبه !آخی خیالم راحت شد فکر کردم گل سری ، سنجاقی ،جیزیه..... دست دسی کردن آرمینا جونی یه عکس خوشحال از تربچه نقلی مامان آرزو آرمینا خوشحال...
12 تير 1393

ماه رمضون مبارک

  عزیزم ماه مبارک رمضون هم از راه رسید من این ماه رو همیشه خیلی دوست دارم این ماهیه که بهت ثابت میکنه اگه شاکر خدا باشی و همه وظایف بندگیت رو انجام بدی چقدر آرامش داری و اینکه وقتی خدا همیشه باهاته و تو هم با علم به این مطلب روزت رو سپری کنی خدا برات دنیای مادی و معنوی زیبایی رو میسازه پارسال تو این روزها من و شما روزهای آخر تو یک جسم بودن رو تجربه میکردیم . چه روزهایی بود پر از تب و تاب و دلهره البته پر از شور و هیجان و شادی پر از رفت آمد تو راه بیمارستان و نوار قلب جنین و خستگی و برای بابات که روزه بود به جز اینها تشنگی هم وجود داشت ولی برای داشتن شما همه اینها جزیی از خاطرات شاد شد. 12 روز از مضون سپری شد و روز&n...
7 تير 1393

11 ماهگیت مبارک

فرشته کوچولوی ناز من ماهگیت مبارک عزیز دلم با دو روز تاخیر پایان11 ماهگیت و ورود به 12 ماهگیت رو تبریک میگم دختر قشنگ و نازم بابات این تاخیر ازت معذرت میخوام آخه خیلی وقت ندارم این ماهگردت با یه خاطره بد ثبت شد شما از روز چهارشنبه پیش به شدت سرما خوردی سینت چرکی شده و با سرفه دردیکه گلو و سینت میگیره گریه میکنی .روز سه شنبه مامان ماری اومد پیشمون و خدا اونو برامون فرستاد آخه روز بعدش شدید مریض شدی وومنم یه روز بعد تو مریض شدم و سه تا واکسن زدم و  تا امروز که خیلی بهتری مهد نرفتی. هروقت مامان ماری برگرده شما هم میری مهد. مامان فدات بش که اینقدر اذیت شدی روز ماهگردتم یه چند تا شیرینی بزرگ گرفتیم و با خ...
2 تير 1393

مامان و بابا میگی

شیرین زبونم همه هستی من . این روزها اینقدر شیرین و خوردنی شدی که دلم میخواد بخورمت و دوباره بری تو دلم  ولی خوب تماشای زیباییهات عالمی داره که غیر قابل توصیفه . عزیزکم ، همدمم  ، دخترکم از اول اردیبهشت  تعداد اصواتی که به زبون میاری  خیلی زیاد شده و به خصوص ادای صداها رو درمیاری به خصوص که بابا شبها برات شهرهایی مثل اتل متل توتوله یا آواز میخونه و تو هم خوشت میاد و گوش میدی تا خوابت ببره بعضی وقتها سعی میکنی ادای شعر خوندن بابا رو در بیاری . کلا تقلید کردن صداها رو دوست داری به خصوص با بابا امیدت خیلی  ادا در میاری . هر کی سرفه کنه تو هم ادا شو در میاریو بهش نگاه میکنی تا اون تکرار کنه اگه تکرار نکنه اگه س...
27 خرداد 1393

اولین خرابکاری مورخ 23/3/93

آتیش پاره مامان ريال مامان فدات بشه که روز به روز شیطون تر و با نمک تر میشی وارد 11 ماهگی که شدی پیشرفتهات محسوس تر و هرروز کارهای جدید یاد میگیری . اول با باسنت چند قدم میرفتی اما روز به روز حرفه ای تر شدی و اولین خرابکاری بزرگت رو انجام دادی .  روی میز جلو مبلی ظرف سنگین میوه و با چند تا استکان گذاشته بودیم و من تو آشپزخونه بودم و بابات هم چند لحظه رفت تو اتاق شما باباسن خودت رو رسوندی به جلو مبلی ظرف رو انتهای میز گذاشته بودم و شما خودت رو بلند کردی و ظرف رو کشیدی سمت خودت که با صدای بابا که میگفت آرمینا نه ! و پرش به سمتت منم اومدم سمتت که کار از کار گذشت و تو به یه چشم به هم زدن ظرف رو انداختی و بیچاره ظرفو استکان نصف شد و از...
27 خرداد 1393

جشن دندونی آرمینا جوون

سلام عزیزترینم  دخترک عزیزم دلبندم با تاخیر و به اصرار مامان ماری برای برپایی جشن دندونی و اجرای رسومات گیلکی روز 5 شنبه 16 خرداد 93 یه جشن کوچیک خانوادگی تو رشت ،خونه مامان ماری گرفتیم تا این روز هم برات ثبت بشه گلکم چون روز رحلت امام خمینی بود نتونستم برات کیکی که در نظر داشتم رو سفارش بدم و رفتیم از ویلانچ یه کیک گرد گرفتیم و روش یه برچسب دندون چسبوندم میخواستم این کیکو سفارش بدم: که شد این : جشنمون خیلی کوچیک بود و فقط برای برگزاری رسوم مامان ماری و گرفتن جشن دندونی برای شما دردونه بود و آش دندونی هم تو این روز برات نپختیم که بریم خونه مامان بابا امیدت برات بپزیم که رسم مامان نجمه شما که فق...
20 خرداد 1393

آرمینا و ازدواج عمو مجیدشون

عزیز دلم ، دختر دردونه من. عروسک 10 ماه و 12 روزه من :این روزها حسابی سرمون شلوغه و البته خداروشکر برای کار خیر مامان فدای پاهای قشنگت بره که اینقدر خوش قدمی . با دنیا اومدنت یکی از خوش قدمیهات این بود که  عمو هانی شما  ازدواج کرد و حالا نوبت عمو مجید شما که ازدواج کردن ان شالله که همیشه خوشبخت و موفق باشن عزیزم دوشنبه 5 خرداد ساعت 4.5 به سمت نمک آبرود حرکت کردیمو و مثل همیشه قشنگیهای جاده چالوس هوش از سرم میبرد. من عاشق اون مسیرو هواشم . شما هم تو راه یه کمی خواب بود و بعد یه کمی شیطونی و دخالت تو فرمون و فلش ضبط و .... ویه می هم از راه خسته شده بودی ولی خداروشکر خوب بود و ما چون عجله داشتیم بدون معطلی و ایستادن ک...
12 خرداد 1393

پایان10 ماهگی ورود به 11 ماهگی

  عروسک قشنگ من ،    ماهگیت مبارک       عزیز دلم سپری کردن  اولین ماه دو رقمیت مبارک   عشقم 10 ماهت تموم شد و وارد 11 ماه شدی مبارکت باشه فرشته کوچولوی من   عزیزم دو ماه دیگه 1 سالت میشه وای تصورش چقدر برام باشکوهه   دیروز 31 اردیبهشت به دایی و زن دایی و خالت گفتیم بیان تا این ماهگرد با ارزشت رو جشن بگیریم با من و شما و بابا رفتیم کیک خریدیم و تو شیرینی فروشی بابا برات اولین آبنبات چوبی زندگیتو خرید و شما هم تا خونه باهاش مشغول بودی و حسابی دستت رو کثیف کردی بعدش بابا جون شما برای 10 ماهگیت که به خا...
1 خرداد 1393

300 روزگی

دلبرکم ملوسکم:   دوستت دارم چون تنها ترین فکر تنهایی منی ، دوستت دارم چون زیباترین لحظات زندگی منی دوستت دارم چون زیباترین رویای خواب منی ، دوستت دارم چون زیباترین خاطرات منی دوستت دارم چون به یک نگاه ، عشق منی عزیزتزینم امروز برای من روز بزرگیه :   امروز      روزه شدی عزیزم    فرشته عشق من 300 روزگیت مبارک     عزیز دلم :چیزی به یک سالگیت نمونده مامان روز شماری میکنه گلکم   خدا روشکر امروز کاملا خوب شدی و اون ویروس لعنتی رفت و شما سرحال شدی .       خدارو هزار بار شکر   ...
28 ارديبهشت 1393