آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

خونه بابا محمد +دومین دریا+ سورپرایز عمو منوچهر

عزیز دل مامان هفته پیش تو تعطیلات عید فطر که نتونستیم بریم شمال . تصمیم گرفتیم هفته بعد بریم پیش خاله باباتون و هم عذر خواهی کنیم هم کادوشونو تقدیم کنیم هم بریم حسابی استراحت و خوش گذرونی. خیلی هم خوش گذشت شما در یا رفتی و وقتی عمو هانی شما با زن عمو سارا رفتن دو هزار برای گردش عمو منوچهر و بیتای نازنین و زن عموی شما اومدن و منم شما رو برده بودم حموم و که رسیدن و بعد شام با اومدن کیک تولد متوجه سورپرایز عمو جونت شدیم و با هم دوباره 16مرداد یه جشن دیگه گرفتیم چقدر هم به شما و بیتا جوون خوش گذشت از همین جا از عموی مهربونت بابات این سورپرایز قشنگ تشکر میکنیم .   اینم عکسهای این سفر قشنگ عزیز دلم : کیک قشنگت : شما...
19 مرداد 1393

عکسهای تولد آرمینا خانوم

عزیز دلم روز تولد تو ماه رمضون بود و نمیشد از خانواده ها تقاضا کنیم بیان تهران یا مابریم شمال بنابراین با تنها خانواده هامون تو تهران دایی و خالت و زن داییت یه جشن خودمونی شب 31 تیر ماه روز تولدت تو رستوران عمو عباس لواسون گرفتیمو شام خوردیم. نیمکتمون کنار رودخونه بود و برات شمع رو شن کردیم و دست زدیم و کلی خوشحالی کردیم شما هم ازدیدن کیک و شمع و فشفشه ها حسلبی سورپرایز شده بودی و خوشحال بودی                                ایشالله سالهای دیگه برات جبران میکنیم اینم عکسهایی که برات ...
19 مرداد 1393

دندون هفتم آرمینا جون خوش اومدی

  عزیز دل مامان  ،  فرشته نازم رویش دندون هفتم ،دندون نیش سمت راست فک بالا ییت مبارک   عزیزم درست  بعد سه ماه انتظار 19 مرداد دندون نیشت که تیزه نیش زد   خوشگلم رویش دندون جدیدت مبارک    دوست دارم . بووووووووووووووووس   ...
19 مرداد 1393

جاموندن از عروسی خاله مهربون بابا امید

عزیز دل مامام الان یک ماهی میشد که در حال تدارک دیدن برای جشن عروسی خاله بابا امیدت که دیروز 9 مرداد بود ،بودیم.چقدر شوق و ذوق داشتیم .... برات لباس خوشگل مشگل هم خریده بودم و تلهای  ست لباسهات رو هم سفارش داده بودم که خیلی هم خوشگل شدن تا اینکه  رسید به تعطیلات عید فطر و عروسی. ما هم دوشنبه بعد افطار ساکها رو بار زدیم ونیمه شب ساعت 3 از راه دیزین به چالوس راه افتادیم و شما هم رو صندلی ماشینت خوابیده بودی به نیمه های دیزین رسیده بودیم که ترافیک بی سابقه که من تو این چند ساله ندیده بودم شروع شد یعنی ماشین رو خاموش میکردیم 45 دقیقه میموندیم تا بتونیم به اندازه دو تا ماشین حرکت کنیم . ما نگران حالت بودیم و گفتیم کمرت د...
10 مرداد 1393

اولین دریا طلا خانم 27 تیر 93

عزیزم 27 تیر ماه که منم روزه بودم رفتیم دریای آروم و زیبای حاجی بکنده که دراصل از ساعت 10 شب به بعد همه میرن شنا اما چون ماه رمضون و شبهای قدر بود کسی شب بیشتر از 11 نمیموند بابام هم ما رو برد دریا و شما اولین بار دریا رو دیدی و با بابا جونت رفتی تو آب و شنا هم کردی و رو قایق بادیت هم نشستی و کلی هم ذوق کردی و حسابی بهت خوش گذشت و ما هم اونجا افطار کردیم و برگشتیم خونه و شما هم یه حموم حسابی کردی و خیلی ناز خوابیدی اینم عکسهات ناز نازی مامان:   بله فهمیدی سرت کلاه گذاشتیم: کلنجار سر کلاه ، که موفق شدی نذاری سرت کلاه بذاریم  : آرمینای قایق سوار:   اینم جیغ معروف شما ، جی...
10 مرداد 1393

واکسن یک سالگی

عزیز دلم شما یه ساله شدی و باید واکسن یک سالگیت رو میزدم از 6 ماه پیش بهداشت گفت که روزهای یکشنبه و چهارشنبه واکسن میاد منم امروز اول مرداد که چهار شنبه ست مرخصی گرفتم و صبح بهت قرص استامینوفن رو تو آب حل کردم دادم آخه شربتش رو بالا میاری و پروفن هم که میگن ندیم بهتره . حسابی دلهره داشتم که نکنه بترسی یا خیلی اذیت بشی اما خدا رو شکر  وقتی واکسن رو به دستت زد فقط یه لحظه گریه کردی و بلافاصله بازی کردی و گفتن که نیازی به شربت نیست و ممکنه 6 تا 12 روز دیگه آبریزش و علائم سرماخوردگی داشته باشی . عصر هم نوبت چکاپ دکتر نریمان رو داریکه ساعت 3 با بابا امید میریم. الان هم خیلی ناز خوابیدی خداروشکر و دوستت دارم عزیزم ...
1 مرداد 1393

خونه بابایی 25تیر 93 و شبهای عزیز قدر

سلام عشق کوچولوی من . عزیز دردونه مامان طبق معمول و به اصرار مامان ماری مجبور شدیم ماه رمضون من و شما 25 تیر با هواپیما بریم رشت و چون ماه رمضون روزه من و بابات باطل میشد بابات یه طوری برنامه ریزی کرد که رفت با هواپیما بریم برگشت باباامید بره چالوس و شنبه بیستو هشتم که تعطیل بود بیاد دنبال ما و برگردیم تهران . حسابی هم بهمون خوش گذشت و شما دریا هم رفتی کلی گشتیم و مامان ماری هم برام افطاریهای خوشمزه درست میکرد . و مراسم شب قدر رو با خاله و دایی و مامان ماری و البته وجود نازنین شما برگزار کردیم امسال دومین شبهای قدر رو گذروندی گلم پارسال اولی شب قدر فقط 6 روزت بود عزیزم . ان شالله به حق این شبهای عزیز خدا سرنوشت همه رو خوب رقم بزنه آخه ...
31 تير 1393

شب تولد فرشته کوچولو

زمین در انتظار تولد یک برگ ، من در حال شمارش معکوس صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است .   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی  که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است   صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدت مبارک بهانه ی زندگیم فقط یک روز به عبارتی چند ساعت مونده به یک ساله زیبا و شاد و تکرار نشدنی برای ما وای که عزیزم پر از شور و شوقم چقدر باورش برام سخته که زیباترین و بهترین نعمت خدای مهربونم یک سال از حضور شادش کنار ما میگذره. یک ساله که تو نازنین کنار مایی . چقدر قشنگ و باور ...
30 تير 1393

مامان دلش شکسته

نمیدونم چرا اشکام بند نمیاد و نمیتونم جلوشونو بگیرم عزیزم دلم شکسته و دلم یه دنیا غصه داره یک ساعت پیش داشتم اخبار شبکه منو تو رو میدیدم و یک خبر با فیلم از کودک آزاری یه پرستار تو مهد شهر اردبیل نشون میداد و پرستار بچه رو رو زمین خوابونده بود و به زور و محکم قاشق غذا رو تو حلق بچه فرو میکرد و محکم میزدش و ..... عزیزم دلم طاقت دیدن این صحنه ها رو نداشت هق هق زدم زیر گریه و محکم بغلت کردم و اشک ریختم هر کاری هم بابات میکنه فایده نداره همش میگه گریه نکن اون مورد استثناست آرمینا عاشق مهدشه و از بغل مربیش بغل من نمیاد و.... اما غصه من فقط نگرانی برای تو نیست مربیت خیلی دلسوزه و میشه فیلم مهدتو از اینترنت خونه هم دید و ببینیم باهات چه...
20 تير 1393

4 دست و پا رفتن از تاریخ 11 تیر 1393

دختر خوشگل من الهی مامان فدات بشه که همیشه مامان رو به آرزوهاش میرسونی درسته که یه کم دیر به فکر دل ما افتادی اما با 4 دست و پارفتن وجودمون رو غرق شادی کردی . آخ که چقدر با نمک میشی دست و پا کوچولو . از 10 ماهگی رو باسن خیلی بانمک جلو میرفتی اما الان 4 دست و پارو یاد گرفتی و از هردو هنرت برای جلو رفتن استفده میکنی اما من عاشق 4 دست و پارفتنتم . ازت ممنونم عزیزکم . درسته حسابی خوشحالیم و خیلی بانمک همه جاسرک میکشی اما حسابی خطرناک شدی و همش باید دنبالت بدوئیم همه جا سرک میکشی و همه جا دنبالم میای . همه چیزهای خطر ناک رو جمع کردم .  اما 4 دست و پارفتنت خیلی بانمکه یه زانوت رو میذاری زمین و پای چپت رو از قسمت کف میذاری...
14 تير 1393