آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

خونه بابایی 25تیر 93 و شبهای عزیز قدر

سلام عشق کوچولوی من . عزیز دردونه مامان طبق معمول و به اصرار مامان ماری مجبور شدیم ماه رمضون من و شما 25 تیر با هواپیما بریم رشت و چون ماه رمضون روزه من و بابات باطل میشد بابات یه طوری برنامه ریزی کرد که رفت با هواپیما بریم برگشت باباامید بره چالوس و شنبه بیستو هشتم که تعطیل بود بیاد دنبال ما و برگردیم تهران . حسابی هم بهمون خوش گذشت و شما دریا هم رفتی کلی گشتیم و مامان ماری هم برام افطاریهای خوشمزه درست میکرد . و مراسم شب قدر رو با خاله و دایی و مامان ماری و البته وجود نازنین شما برگزار کردیم امسال دومین شبهای قدر رو گذروندی گلم پارسال اولی شب قدر فقط 6 روزت بود عزیزم . ان شالله به حق این شبهای عزیز خدا سرنوشت همه رو خوب رقم بزنه آخه ...
31 تير 1393

شب تولد فرشته کوچولو

زمین در انتظار تولد یک برگ ، من در حال شمارش معکوس صفر همیشه پایان نیست گاهی آغاز پرواز است .   روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی  که آرامش بخش روح و روان کسی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است   صدای یک پرواز فرود یک فرشته آغاز یک معراج و شروع یک زندگی تولدت مبارک بهانه ی زندگیم فقط یک روز به عبارتی چند ساعت مونده به یک ساله زیبا و شاد و تکرار نشدنی برای ما وای که عزیزم پر از شور و شوقم چقدر باورش برام سخته که زیباترین و بهترین نعمت خدای مهربونم یک سال از حضور شادش کنار ما میگذره. یک ساله که تو نازنین کنار مایی . چقدر قشنگ و باور ...
30 تير 1393

مامان دلش شکسته

نمیدونم چرا اشکام بند نمیاد و نمیتونم جلوشونو بگیرم عزیزم دلم شکسته و دلم یه دنیا غصه داره یک ساعت پیش داشتم اخبار شبکه منو تو رو میدیدم و یک خبر با فیلم از کودک آزاری یه پرستار تو مهد شهر اردبیل نشون میداد و پرستار بچه رو رو زمین خوابونده بود و به زور و محکم قاشق غذا رو تو حلق بچه فرو میکرد و محکم میزدش و ..... عزیزم دلم طاقت دیدن این صحنه ها رو نداشت هق هق زدم زیر گریه و محکم بغلت کردم و اشک ریختم هر کاری هم بابات میکنه فایده نداره همش میگه گریه نکن اون مورد استثناست آرمینا عاشق مهدشه و از بغل مربیش بغل من نمیاد و.... اما غصه من فقط نگرانی برای تو نیست مربیت خیلی دلسوزه و میشه فیلم مهدتو از اینترنت خونه هم دید و ببینیم باهات چه...
20 تير 1393

4 دست و پا رفتن از تاریخ 11 تیر 1393

دختر خوشگل من الهی مامان فدات بشه که همیشه مامان رو به آرزوهاش میرسونی درسته که یه کم دیر به فکر دل ما افتادی اما با 4 دست و پارفتن وجودمون رو غرق شادی کردی . آخ که چقدر با نمک میشی دست و پا کوچولو . از 10 ماهگی رو باسن خیلی بانمک جلو میرفتی اما الان 4 دست و پارو یاد گرفتی و از هردو هنرت برای جلو رفتن استفده میکنی اما من عاشق 4 دست و پارفتنتم . ازت ممنونم عزیزکم . درسته حسابی خوشحالیم و خیلی بانمک همه جاسرک میکشی اما حسابی خطرناک شدی و همش باید دنبالت بدوئیم همه جا سرک میکشی و همه جا دنبالم میای . همه چیزهای خطر ناک رو جمع کردم .  اما 4 دست و پارفتنت خیلی بانمکه یه زانوت رو میذاری زمین و پای چپت رو از قسمت کف میذاری...
14 تير 1393

اولین مسواک فرشته کوچولو 4 تیر 93

دخمل قشنگ من موش موشی مامان یکشنبه اول تیر رفتم دندونپزشکی و دندون عقلم رو کشیدم  و چهارشنبه 4 تیر هم قبل از شروع ماه رمضون رفتم برای جرم گیری و اونجا از خانم دکتر پرسیدم که شما 6 تا دنون داری ، 4تا بالا و 4 تا پایین چیکار کنم خراب نشن و خانم دکتر گفتن که براتون مسواک انگشتی بزنم . مامان فدای فتدق کوچولوش و دندونی کوچیکش بشه که از اون روز مسواک میزنه . اینم عکس مسواکت طلاخانم :   ...
14 تير 1393

عکس های جامونده طلا خانوم

عزیزم این چند تا عکس از اون ماهیه که نمیتونستم برات عکس بزارم .    درحال فرار از لباس پوشیدن   وقتی که متوجه دوربین میشی با یه حرکت هجومی میخوای دوربین رو از دستم بگیری دکتر مامان آرزو در حال به هم ریختن کشو جلو مبلی و علاقه زیادت به بازی با دستگاه فشار خون اینم یکی از عکسهایی که ساعت 12.5 از اداره میام مهد شما و به شما شیر میدم نفسمی عزیزم. اینم یه عکس هنری تو جاده خلخال بابا امید این چیه ؟ آهان لبه !آخی خیالم راحت شد فکر کردم گل سری ، سنجاقی ،جیزیه..... دست دسی کردن آرمینا جونی یه عکس خوشحال از تربچه نقلی مامان آرزو آرمینا خوشحال...
12 تير 1393

ماه رمضون مبارک

  عزیزم ماه مبارک رمضون هم از راه رسید من این ماه رو همیشه خیلی دوست دارم این ماهیه که بهت ثابت میکنه اگه شاکر خدا باشی و همه وظایف بندگیت رو انجام بدی چقدر آرامش داری و اینکه وقتی خدا همیشه باهاته و تو هم با علم به این مطلب روزت رو سپری کنی خدا برات دنیای مادی و معنوی زیبایی رو میسازه پارسال تو این روزها من و شما روزهای آخر تو یک جسم بودن رو تجربه میکردیم . چه روزهایی بود پر از تب و تاب و دلهره البته پر از شور و هیجان و شادی پر از رفت آمد تو راه بیمارستان و نوار قلب جنین و خستگی و برای بابات که روزه بود به جز اینها تشنگی هم وجود داشت ولی برای داشتن شما همه اینها جزیی از خاطرات شاد شد. 12 روز از مضون سپری شد و روز&n...
7 تير 1393

11 ماهگیت مبارک

فرشته کوچولوی ناز من ماهگیت مبارک عزیز دلم با دو روز تاخیر پایان11 ماهگیت و ورود به 12 ماهگیت رو تبریک میگم دختر قشنگ و نازم بابات این تاخیر ازت معذرت میخوام آخه خیلی وقت ندارم این ماهگردت با یه خاطره بد ثبت شد شما از روز چهارشنبه پیش به شدت سرما خوردی سینت چرکی شده و با سرفه دردیکه گلو و سینت میگیره گریه میکنی .روز سه شنبه مامان ماری اومد پیشمون و خدا اونو برامون فرستاد آخه روز بعدش شدید مریض شدی وومنم یه روز بعد تو مریض شدم و سه تا واکسن زدم و  تا امروز که خیلی بهتری مهد نرفتی. هروقت مامان ماری برگرده شما هم میری مهد. مامان فدات بش که اینقدر اذیت شدی روز ماهگردتم یه چند تا شیرینی بزرگ گرفتیم و با خ...
2 تير 1393

مامان و بابا میگی

شیرین زبونم همه هستی من . این روزها اینقدر شیرین و خوردنی شدی که دلم میخواد بخورمت و دوباره بری تو دلم  ولی خوب تماشای زیباییهات عالمی داره که غیر قابل توصیفه . عزیزکم ، همدمم  ، دخترکم از اول اردیبهشت  تعداد اصواتی که به زبون میاری  خیلی زیاد شده و به خصوص ادای صداها رو درمیاری به خصوص که بابا شبها برات شهرهایی مثل اتل متل توتوله یا آواز میخونه و تو هم خوشت میاد و گوش میدی تا خوابت ببره بعضی وقتها سعی میکنی ادای شعر خوندن بابا رو در بیاری . کلا تقلید کردن صداها رو دوست داری به خصوص با بابا امیدت خیلی  ادا در میاری . هر کی سرفه کنه تو هم ادا شو در میاریو بهش نگاه میکنی تا اون تکرار کنه اگه تکرار نکنه اگه س...
27 خرداد 1393