آرمینا جون  آرمینا جون ، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

آرمینا جون دلیل زندگیمون

سفر آنتالیا و روز اول

گل بهار مامان، دختر عزیزتر از جانم: الان ساعت 10 شب به وقت آنتالیاست که دارم برات از خاطرات سفر آنتالیا میگم. برای نوشتن مطالب مجبورم بیام لابی هتل . الان شما تو کالسکتون  پیش من خوابیدی و دایی و زن داییتون تو هتل طبقه 2 اتاق 1218 خوابیدن و بابا امید و خاله المیرا جوون شما هم طبقه بالا تو بار و دیسکو شو  و رقص تماشا میکنن . عزیزم ما ساعت 4 صبح روز 6 فروردین به قصد آنتالیا پرواز داشتیم که ساعت 12 از خونه با ماشینهای خودمون حرکت کردیم و  این 4 ساعت و انجام کارهاش خیلی خسته کننده بود و بابا امیدت حرف منو گوش نکردو کالسکتو با چمدونها تحویل داد هر چقدر گفتم لحظه پرواز تحویل بدیم گوش نکرد و شما هم به شدت مامانی و تو این چند ساع...
10 فروردين 1393

بازگشت به تهران و یه سفر دیگه مورخ 6/1/1392

عزیز شیرین من : به راحتی  5 روز ازعید سپری شد و به من و شما حسابی خوش گذشت . روزهای خیلی خوبی بود. شما حسابی دلبری میکنی و بزرگ شدی و کارهای بامزه میکنی خیلی گردش رو دوست داری همش با صدا و حرکت به هر کی که بغلت کرده میفهمونی که ببرتت بیرون و با em-emگفتن و کج کردن خودت سمت در و اشاره به اون به مامیگی ببریمت بیرون و بعد کسی میلد و میگه از بغل اون فرد بیا پیشم با جیغ و ذوق و دست و پازدن روتو برمیگردونی و به حدی هیجان زده میشی که خیلی غیر منتظره و محکم و بی اختیار دستتو میکوبی تو صورت کسی که بغلت کرده چند روز پیش چراغ قوه رو برات روشن کردیم و با هاش بازی کردی و فهمیدی این نور اطراف رو روشن میکنه مسیرش رو دنبال میکر...
5 فروردين 1393

8 ماهگیت مبارک

پرنسس ناز من ، دردونه من:   هشتمین ماهگردت مبارک    8 ماهگیت تموم شد و وارد 9 ماهگی شدی دختر قشنگم ازت ممنونم که با خنده ها و وجود شیرینت 8  ماه زندگیمون رو زیبا کردی عزیزم روز اول عید برات کیک پختمو و برات یه جش ن کوچولو گرفتیم اینم یه تست کوچولو از دست پخت مامان آرزو: خیلی کیک دوست داری گلم: دوستت دارم دلبرکم   خدایا برای این 8 ماه شیرین هزار بار شکرت       ...
5 فروردين 1393

چهارشنبه سوری

سلام عروسک نازم این اولین مطلبیه که در سال 1393 برات مینویسم تو پست قبلی گفتم که از 26 اسفند 1392 تا 4 فروردین 1393 به اینترنت دسترسی ندارم.و امروز صبح 5 فروردین اومدم تا برات جبران کنم. عزیزدلم چهارشنبه سوریت مبارک ایشالله تو این سال جدید شاد و سلامت باشی. روز چهارشنبه منو شما با مامان ماری رفتیم بیرون و بابام  با اینکه با ماشین مامان ماری رفته بودیم نگران بود و با اصرار ایشون ساعت 8 شب برگشتیم و بچه های کوچه از رو آتیش پریده بودند و ما دیر رسیده بودیم بابام زحمت کشید و برات دوباره  تو کوچه آتیش به پا کرد و هم با مامانم و هم با بابام از رو آتیش پریدی و خوندی: « سرخی تو از من , زردی من ...
5 فروردين 1393

خونه بابا محمد

عروسک ناز من ، بااینکه جای بابات خالی بود روز سوم عیدبا مامانم و بابام رفتیم چالوس پیش مامان و بابای بابا امیدتون عید دیدنی ساعت 8 صبح از رشت حرکت کردیم جاده شلوغ بود و همش تو ترافیک بودیم و هوا آفتابی بود و ساعت 2 رسیدیم چالوس و خدا روشکر همه دور هم بودند و حتی زن عمو سارای شما هم بودند و شما دختر عموی نازتون بیتا خانم رو دیدید و واکنشاتون نسبت به هم جالب بود شما اول از جمعیت ترسیدی و خوابت میومد و مدام گریه میکردی و می خواستی بغل من باشی و حتی برای بیتا هم جیغ میزدی و بیتا میخواست بغلت کنه و بلندت کنه و همش دوست داشت گردنبندت رو بکشه و شما هم یا جیغ میزدی یا گریه میکردی. خیلی با نمک وقتی بیتا بهت دست میزد با دستت و با جیغ زدن میخواستی &nb...
5 فروردين 1393

عید و عیدی

عزیزم حضور شما تو این عید خیلی خواستنی بود و این عید رو برامون جاودانه کرد اما همونطور که گفتم جای بابات خیلی خالی بود و یه گوشه قلبم از تنهایی و نبودنش غم داشت. اما مدام با بابا امیدت در تماس بودیم . قرار بود من که اومدم خاله و دایی و زن داییت 29 اسفند که تعطیله بیان و ما خانوما بریم  برای سال جدید رنگ و لعاب کنیم که خاله المیرات زنگ زد و گفت و 29 اسفند باید سر کار باشیم که همه ساعت 2 عصر از تهران به سمت رشت حرکت کردندو ساعت 6.5 رسیدند. و لحظه تحویل سال روز 5 شنبه  29 اسفند 1392 ،ساعت 8 و 27 دقیقه و 7 ثانیه مطالبق با 18 جمادی الاول 1435 و 20 مارس 2014 بود.  شب عید رو به جز بابای مهربونت همه دور هم بودیم و ...
5 فروردين 1393

نوروز 1393

بهار زیبا و باطراوت من : خدا مهربونی کرد و من بهترین عید نوروز و بهترین تحویل سال و شما اولین بهار زندیگیت رو تجربه کردی. خدا رو هزاران بار شکر گل قشنگ و نازم   دختر قشنگم :من خونه بابام بودم و با کمک مامان ماری یه سفره کوچولو گذاشتیم و حضور سبز و بهاریت زیباییشو دو چندان کرد.  اطمینان دارم که میدونی :      اولین و  بهترین و سمبل ترین سین هفت سین ما بودی:     مبارک بادت این سال و همه سال   ...
5 فروردين 1393

این بهار از اون بهاران شد

        ماهی قرمز و زیبای من : عشق روز افزون من: شادی هر ثانیه من: دختر زیبا رویم: بهار یعنی تووووووو   این بهار از اون بهاران شد   این عیدنوروز شیرین ترین عیدیه که خدای مهربون ،ان شالله فرصت دیدنش رو به من میده.عزیزم این هفت سین با همه هفت سینهای زندگیم متفاوته! چون وجود پر برکت و نازنین تو رو کنار سفره هفت سین می بینم.تو ، تو آغوش منی و من جز این، از این عید و این زندگی چی میخوام؟تو همه دنیای من شدی و این دنیای زیبا رو وجود  کسی جز تو نمیتونست برام بسازه و از این بابت از خدای خودم به تعداد نفسهای همه موجودات عالم از ...
25 اسفند 1392

خوب شدن احوالت و آتلیه کاکوش

سلام نفس مامان: سلام فرشته کوچولوی من ایشالله همیشه سالم و سرحال باشی و مثل همیشه کنجکاوی و شیطونی کنی مامان طاقت یه ذره بیحالیتو نداره . خدا روشکر بعد از دو روز تب از روز 2 شنبه  هفته پیش بعد از دو روز دمای بدنت عادی شد و خیلی بهتر شدی و تا 5 شنبه طول کشید تا همون آرمینا بلای سابق  مامان آرزو بشی من روز 1 شنبه برات وقت آتلیه گرفته بودم که از شنبه تب کردی و زنگ زدم و به 5 شنبه موکول شد . 5 شنبه ساعت 5 یعنی ٢٢/١٢/٩٢ با دایی و زن دایی و بابات رفتیم آتلیه و این دومین و آخرین آتلیه ایه که در سال 1392 رفتی و شما هم اصلا همکاری نکردی ، خیلی کم خندیدی و بیشتر از صداهای ما تعجب میکردی و فقط میخواستی همه چ...
24 اسفند 1392